June 27, 2006

one


پنکه با کمترین سرعت در حال چرخیدنه. پرده خیلی آروم تر از نفس کشیدن پنجره داره تکون می خوره. کشوها با بی حوصلگی نامنظمی بیرون کشیده شدن.
شلوارک ، ناجور روی زمین افتاده. دستی لباسای توی کشو رو به هم می زنه. این که خیلی چروک شده. مهم نیس. چروک چه اهمیتی داره. بستن ساعتی که کار نمی کنه چطور؟ سکون گرما به شدت شنیده می شه. جوراب ها رو نمی شه تحمل کرد. آینه چیزی رو توی خودش نشون نمی ده. عینک. حلقه. کلاه. ساعت!
یه چیزی توی آسمون هست که آفتاب نمی ذاره خوب دیده بشه. پرنورترین چیز، چیزای دیگه رو به تاریکی محکوم می کنه و البته عمرش هم کوتاه تره.
راه های پر پیچ و خم شروع شده. مردایی که مدام در حال صحبت کردن هستن و زنایی که مشغول تماشای مردم شدن. سایه، روشن، سایه، روشن... وختی مرزی نباشه جدایی معنایی نداره.
کارهای عقب افتاده. یه عالمه تار، یه عالمه سه تار، یه عالمه سنتور، یه عالمه کاغذ،... انگشت هایی که در حال نواختن هستن. ملودی پایان نامه ها و آگهی های ترحیم. این نواختن تا خود سر ظهر هم ادامه داره.
دو تا پایان نامه توی دست و یه قاب زیر بغل. یه تاکسی بدون مسافر. یه مسیر طولانی تا خونه. نگاه مشکوک همسایه و چرخوندن کلید. پنکه هنوز می چرخه. تلویزیون. دو زن بلندقامت. دستی با یه چاقوی تیز حدود یک دقیقه خراشیده می شه. یک زن بلندقامت.
لباس هایی که به یه گوشه پرتاب شدن. صدای برخورد دو پای برهنه روی کف پله های داغ. لوله داره آب جوش رو بالا میاره. شروع چرخیدن دیوارهای حموم. حس بالا اومدن چیزی از ته دل. درد برخورد محکم زانوها با کف حموم.
آب جوش همه چیز رو داره با خودش می بره...


June 21, 2006

fragile u, fragile me

i can't write about it
this is something more than a blog
and more than anything anyone else can read

June 8, 2006

dilemma


حتی اگه به یه چیزی ده سال هم بیشتر از بقیه ی آدما فک کرده باشی دلیل نمیشه که اون یه اصل درست باشه و همه قبولش کنن!