October 29, 2005

unreal


"اي عزيز! پروانه قوت از آتش خورد. بي آتش قرار ندارد و در آتش وجود ندارد، تا آنگاه که عشق او را چنان گرداند که همه ي جهان آتش ببيند. چون به آتش رسد خود را بر ميان زند. خود نداند فرق کردن ميان آتش و غير آتش. چرا که عشق هم خود آتش است. چون پروانه خود را بر ميان زند سوخته شود. همه نار شود. از خود چه خبر دارد؟ و تا با خود بود، در خود بود..."
عين القضاة همداني

October 25, 2005

unbreakable toy

believe
An unbreakable toy is used to break the other toys.

October 21, 2005

rain-ring


سلام، خوبي؟ هنوز خوب يادم هس كه چرا دوباره وبلاگ نوشتن رو شروع كردم. هنوز خوب يادمه كه دارم واسه چي مي نويسم. هنوز مي فهمم نهنگ چه جور حيوونيه و فيل چقد موجود دوس داشتني يه... هنوز يادمه كه چي كار مي خوام بكنم و هنوز يادمه كه كجا مي خوام برم. يه عالمه دلم بارون ميخواد. بارون بياد. يه حس عجيبي بهم دس داد وختي كه اين فايل رو روي كامپيوترم پيدا كردم. شايد تحمل و طاقت شنيدنش رو نداشته باشم اما با همه ي اينا بهش كه گوش مي دم آروم مي شم. تو هم گوشش كن ببين همين جوري ميشي... فعلا با اجازه

October 9, 2005

spherism

سلام. خوبي؟ امروز صبح هوا يه کمي ابري بود. نمي دونم چرا از حال و هواي تابستون بيرون نميام. خب ديگه هر چي باشه پاييز اومده و بايد به استقبال لذتش رفت. هميشه پاييز و اومدنش واسه ي من خيلي رويايي بوده اما امسال خيلي فرق داشت! مثل اينکه عطش تابستون توي تنم و داغش روي دلم مونده...
رفتم سراغ کمد. لباساي يه کم گرم تر، کفشاي خرکي تر، باروني، کلاه پشمي، شال گردن، ... و يهو زوزه ي سرما توي سرم فرياد کشيد. تا آخر زمستون يخ کردم. پنجره ي اتاق ديگه جوني براش نمونده. اگه بارون کج بزنه آب از زيرش مياد تو . همين سال پيش بود که خواب ديدم توي يه وان خوابيدم و آب هم داشت سر ريز مي کرد. بيدار شدم و ديدم که بارون از زير پنجره اومده تو و داره مي چکه روي مقواها و کاغذا!
خب اينم راه حل داره. يه پلاستيک بزرگ دارم که چسبوندمش پشت پنجره. حالا هر وخ به پنجره نيگا کنم يه تصوير خيلي مات از چن تا درخت و يه آسمون مي بينم. درس مثه وختي که از بيهوشي داري در مياي. پرده رو هم مي کشم. تاريکي... هوا زودتر تاريک ميشه. يعني فرصت بيشتري هس واسه فک کردن و نوشتن. خوبه که کار هم در کنارش هست. و يه زندگي کوچيک که هيچوخ جراتش رو ندارم که ازش بنويسم! (اينم از اون حرفا بود) خلاصه اينکه امسال سال ترک خوردنه! گرماي تابستون و سرماي زمستون. نمي دونم چرا حوصله ي تموم کردن حرفامو ندارم. شايد اينم مثه چيزاي ديگه س که نتونستم و نمي تونم تمومشون کنم!...

October 4, 2005

crap



من که هنوز اينجا هستم. حالا که هيچي واسه من عوض نشده ، واسه ي بقيه عوض شده...اين نوشته رو بايد ادامه داد.