February 21, 2009

مست


تا بود در عشق آن دلبر گرفتاری مرا
کی بود ممکن که باشد خویشتن‌داری مرا
سود کی دارد به طراری نمودن زاهدی
چون ز من بربود آن دلبر به طراری مرا
ساقی عشق بتم در جام امید وصال
می گران دادست کارد آن سبکساری مرا
زان بتر کز عشق هستم مست با خصمان او
می‌بباید بردن او مستی به هشیاری مرا
زارم اندر کار او وز کار او هر ساعتی
کرد باید پیش خلق انکار و بیزاری مرا
این شگفتی بین و این مشکل که اندر عاشقی
برد باید علت لنگی و رهواری مرا



February 17, 2009

my idolatry

Let not my love be called idolatry,
Nor my beloved as an idol show,
Since all alike my songs and praises be
To one, of one, still such, and ever so.
Kind is my love to-day, to-morrow kind,
Still constant in a wondrous excellence;
Therefore my verse to constancy confined,
One thing expressing, leaves out difference.
Fair, kind, and true, is all my argument,
Fair, kind, and true, varying to other words;
And in this change is my invention spent,
Three themes in one, which wondrous scope affords.
Fair, kind, and true, have often lived alone,
Which three till now, never kept seat in one

William Shakespeare
taken from

February 11, 2009

هوا


گفتم که بنما نردبان تا برروم بر آسمان
گفتا سر تو نردبان سر را درآور زیر پا
چون پای خود بر سر نهی پا بر سر اختر نهی
چون تو هوا را بشکنی پا بر هوا نه هین بیا

February 8, 2009

دستور به مطرب


مطربا بردار چنگ و لحن موسیقار زن
آتش از جرمم بیار و اندر استغفار زن
در غریبستان جان تا کی شوی مهمان خاک
خاک اندر چشم این مهمان و مهمان دار زن
مطربا حسنت ز پرگار خرد بیرون تر است
خیمه عشرت برون از عقل و از پرگار زن
تار چنگت را ز پود صرف می جانی بده
زان حراره کهنه نوبخت بر اوتار زن
از یکی دستان او خورشید و مه را خفته کن
پس نهان زو چنگ اندر دولت بیدار زن


February 7, 2009

گیسو


گفتي كه حافظا دل سرگشته ات كجاست
در حلقه هاي آن خم گيسو نهاده ايم