September 30, 2009

مداد قرمز


دلم تنگ می شود برای مداد قرمز
همان مدادی كه وقتی با آن مشق های ریاضی را می نوشتم، تمام انگشتانم را قرمز می كرد...

دلم تنگ می شود برای كیف
همان كیفی كه تا درش را باز می كردم، بوی پاك كن و سیب پوست كنده دیوانه ام می كرد

دیگر چيزی نیست كه دلم برایش تنگ شود...




September 24, 2009

گزارش


و نيك بدان كه عشق درون اگر حق است، هرگز برون نتابد
عاشق سخن عشق به غير بازگو مكند
و ليلي سرّ نياز مجنون در دل نگاه دارد همچنان كه جان
پس آن دم كه سرّ عشق پيش غير آشكار شود
چه دردها كه در دل بنشيند
در دل عاشق، معشوق و غير

(
: چقد نگاه مي كني!...
- چقد نگاه داري!...
)


September 10, 2009

گوشهايم قسمت دوم


چند جمله ساده ذهن را مي آزارد

تا وختي كه اطلاعات بدي باهات راه ميان

تا وختي اميد شنيدن درد دل يا رازي رو ازت دارن باهاتن

اطلاعات كه كسب شد...

نبايدها و شرع و مشروعيت و غيرت و انسانيت متبلور مي‌شه

چه آدم جالبي

مي خوام بت كمك كنم كه زندگي خوبي داشته باشي

تو بايد برگردي

اين درست نيست



فداي همه محبت هاي شما

نگهداريد براي خودتون و مشكلات خودتون رو حل كنيد

فكر نكنيد به همين راحتي گوشاي درازي دارم!

مي فهمم كه هر كس چقدر دلش بدنبال مشروعيت يا نامشروعيته

درست همون قدري كه توي دل همگي شماست

آخه شماييد كه از روي دل و نه هوس زندگي مي كنيد



دقت


اگه منم كه مشكل دارم، پس تو چرا از من بدتري؟!‎