August 4, 2008

درکه


درکه تنهاست
همه چیز آشنا و غریب است
بغض و خفگی در مسیر موج می زند
هندوانه ها را که می بینم...
از آب خبری نیست
صدای آب این جا نیست
گویا پاکی از این جا رفته است
دلم برای آن پاکی تنگ شده است