December 31, 2011

سقوط

خواهش های فراموش شده و از یاد رفته
تکرار بی مفهوم زنده ماندن به امید نمردن و خوش زیستن
تماشای لذت بی فرهنگی، چاپلوسی، شیطنت، سادیسم و هوسبازی
بی مهری به نزدیکترین ها برای حفظ خوشرویی در برابر دورترین
سرکوب خویشان و جان باختن از برای غریبگان

فرداروزی مگر پایانی باشد.

نمایشنامه هایی که از سر عشق قرار نوشتنشان گذاشته می شوند
زیستن آن گونه مخوف و بدبخت وار که بی اهمیت ترین لکه ی کثیف زندگی خوشش بیاید
التماس به آنانی که نباید
و رو گرفتن از فرط توانایی و پرهیز
بریدن درختان و پیله بستن دور عیب ها و پروانه شدن کینه ها
نگاه های پر شهوت آمیخته به دستان یاری و برادری
انتظار برای دست دادن اندک زمانی تشنج و فشار
صحبت از سکس و بیماری جنسی برای گذران لحظات خوش همکاری
اشتیاق دیدن دلدار برای ایمیل کردن روزیافته هایش برای پدر پدر پدر عموی رفیق ناخواسته ی فیلمبردار آپارتمان همسایه
دودکردن سیگاری برای تعریف و هم زدن ساعات آرامش با ننگ
جرعه ای شراب برای چک زدن اعمال واجب انجام نشده مسیر پیشرفت و ترقی
ترسم اما هنوز از تنهایی ست...

January 26, 2011

مرده

واقعیت را می دانی
حقیقت را به تو می گویند
افسوس...
فرار می کنی از حقیقت
و این تلخ ترین واقعیت است
هرگز به فکر خوبی های گذشته کار بدی انجام نداده ام
اما در حسرت بدی های زمانه چه بسیار که از خوب ها گذشته ام و می گذرم
دروغ ها را محکم تر می گویم
و به عاقبت کارها کم تر می اندیشم
فرار می کنم و این تلخ ترین واقعیت است

January 11, 2011

پرگار

...آن گونه دور دور که اعجاز عشق نیز...