July 31, 2005

forget.me.not


اين دوربين خيلي موجود بي نظيريه. اون فقط تو رو مي بينه. خيلي کامله. نه؟ منم دلم مي خواس يه دوربين بودم. نکنه که باشم؟ دوربين چيه؟ يه موجودي که لحظه ها رو ثبت يا ضبط مي کنه. من هم بخوام يا نخوام دارم يه لحظه هايي رو ثبت مي کنم. پس اين وسط چي کمه؟ نه وايسا ببينم واقعا اين وسط يه چيزي کمه. مي دوني؟ دوربين رو هر وخ که پر بشه خالي مي کنن تا بازم بتونن ازش استفاده کنن. دوربين پر به هيچ دردي نمي خوره. آهان! مثل اينکه منم ديگه به هيچ دردي نميخورم.


July 26, 2005

neither a cat, nor a tiger


من دیگر رفتم

آماده ام

برای مرگ

برای رفتن به سوی ابدیت

برای رسیدن به پله ی بالاتر

رنج می خواهم

چه خواهم شد؟

یابویی باربر؟

مور؟

نور؟

میوه ای خشکیده؟

آبرویی یاخته؟

تنفسی آشفته؟

نگاهبانی نگران؟

آتش؟

آب؟

باد؟

یا حتی دیوانه ای دیگر؟

و شاید تکرار عروسکی بودن...

عروسکی برای خریدن

عروسکی برای داشتن

عروسکی برای به رقص در آوردن

عروسکی برای عشق ورزیدن

عروسکی برای بازی

عروسکی برای سکوت

عروسکی برای غبطه ی زیستن

و شاید تکرار این در دست ها چرخیدن

و شاید تکرار این به خون نشستن ها

و شاید تکرار این در خود فرو نشستن ها

و شاید تکرار این من بودن

من بودن؟

بلکه من نبودن!

ای برزخ!

بر من نمی توانی دلیلی بیاوری

چرا؟

که من، من نبوده ام

که من، به آن من نبوده ام

که من، به من نیاویخته...

چه کسی خواهد گریست در مرگ من؟

چه کسی خواهد فهمید؟

اشک ها برای من ریخته نمی شوند

لیک برای با من بودن ها

و چه نیک برای هرگز با من نبودن ها!!!

وسعت کلام از این اتاق تنگ تر است

مسخره و بیگانه به هم دوختن کلمات

رفتم به سوی سکوت

رفتم به سوی سکوت

رفتم به سوی سکوت

زیبایی زیباست

همه چیز زیباست

چه می توان کرد در برابر این همه زیبایی؟

سکوت؟

سکوت...

و سکوت...

و سکوت...

و سکوت...

کوچه های تاریک

کوچه های بلند و بن بست

کوچه باغی های زیبا

با آن چاقوکش های ترسناکشان

چترهای سیاه

و باران شدید

به دید این لحظات شما را نگریستم و چه زیبایید.

چشمانی نو

و چه لذتی زبانه خواهد کشید...

درنگ

این به جوش آورنده ی خون در رگ ها

فراموش کرده ام...

و رفته ام...

من دیگر رفتم.



July 20, 2005

an object in the rear view mirror

سلام، خوبي؟ من فقط يک روز ديگه زنده مي مونم. مي دوني مي خوام چي کار کنم؟ صبح که بيدار شدم اتاقم رو يه کم مرتب مي کنم. اونجوري که بقيه خوششون مياد!... بعد وارد آشپزخونه مي شم و يه عالمه صبحونه مي خورم. بعدش ميام بالا، گوشي رو برمي دارم و يه کمي الکي حرف مي زنم. بعد مي رم و مي گم که بايد برم سفر! واسه يه کار فوري! زود آماده مي شم که بليت تهيه کنم. بعدش کوله پشتي م رو مي ذارم پيش بقيه تا اون چيزايي رو که مي خوان بريزن توش! خودم هم واسه گرفتن بليت از خونه خارج مي شم. سر راه مي رم پيش وحيد. سعي خودمو مي کنم که بهش هيچي نگم و بعدش هر چقد که دووم بيارم و سه نشه بغلش مي کنم. برمي گردم خونه و يه عالمه ناهار مي خورم! ساعت رو کوک مي کنم و مي خوابم. بيدار که شدم ، لباس سفر مي پوشم، کوله رو ورمي دارم و خداحافظي مي کنم. مي رم به طرف شرکت. تا اون موقعي که بتونم کار مي کنم. بعدش ساعت مي زنم و بيرون ميام. قبل از رسيدن به فرودگاه کوله پشتي رو با همه ي اون چيزاي خوبش گم و گور مي کنم. احتمالا هوا بايد تاريک شده باشه که به مقصد مي رسم. آخرين پپسي رو هم از فرودگاه مي خرم. خدا کنه خنک باشه! ديگه چيزي نمونده و فقط يه چيز مي خوام. تماشاي هواپيماهايي که بلند مي شن، اوج مي گيرن، چشمک مي زنن و دور مي شن. فقط همينو مي خوام. تماشاي آدمايي که با خوشحالي ميان، با اشک خداحافظي مي کنن و مي رن. با صداي هواپيماها به خواب مي رم و...

July 15, 2005

amused by 7:30 pm


Come away with me in the night
Come away with me
And I will write you a song

Come away with me on a bus
Come away where they can't tempt us
With their lies

I want to walk with you
On a cloudy day
In fields where the yellow grass grows knee-high
So won't you try to come

Come away with me and we'll kiss
On a mountaintop
Come away with me
And I'll never stop loving you

And I want to wake up with the rain
Falling on a tin roof
While I'm safe there in your arms
So all I ask is for you
To come away with me in the night
Come away with me