December 6, 2008

عشق



از این که گدا شوم اندوهگینم
نمی خواهم مطلوبم را از همه گان تقاضا کنم
بد روزگاری است این روزگار فقر


November 10, 2008

یادگار جانان


ای یار مرا غم تو یارست
عشق تو ز عالم اختیارست
با عشق تو غم همی گسارم
عشق تو غمست و غمگسارست
جان و جگرم بسوخت هجران
خود عادت دل نه زین شمارست
جان سوختن و جگر خلیدن
هجران ترا کمینه کارست
در هجر ز درد بی‌قرارم
کان درد هنوز برقرارست
ای راحت جان من فرج ده
زان درد که نامش انتظارست
در تاب شدی که گفتم از تو
جز درد مرا چه یادگارست

August 4, 2008

درکه


درکه تنهاست
همه چیز آشنا و غریب است
بغض و خفگی در مسیر موج می زند
هندوانه ها را که می بینم...
از آب خبری نیست
صدای آب این جا نیست
گویا پاکی از این جا رفته است
دلم برای آن پاکی تنگ شده است

May 19, 2008

راحت باش



Let's go chasing rainbows in the sky
It's my invitation
Let's all take a trip on my ecstasy
I'm Mr. Bad Guy
Yes I'm everybody's Mr. Bad Guy
Can't you see I'm Mr. Mercury
Oh, spread your wings and fly away with me.

Your big daddy's got no place to stay
Bad communication
I feel like the president of the USA

Mr. Bad Guy
Yes I'm everybody's Mr. Bad Guy
Can't you see I'm Mr. Mercury
Oh, spread your wings and fly away with me.

I'm Mr. Bad Guy
They're all afraid of me
I can ruin people's lives
Mr. Bad Guy they're all afraid of me
It's the only way to be
That's my destiny
Mr. Bad Guy, Mr. Bad Guy, Bad Guy

It's the only way for me
It's my destiny

Mr. Bad Guy
Yes I'm everybody's Mr. Bad Guy
Can't you see this is my destiny
Oh, spread your wings and fly away with me.

Queen


April 10, 2008

بیابان بی کران



کرانی ندارد بیابان ما
قراری ندارد دل و جان ما

جهان تا جهان نقش و صورت گرفت
کدام است از این نقش​ها آن ما

چو در ره ببینی بریده سری
که غلطان رود سوی میدان ما

از او پرس از او پرس اسرار ما
کز او بشنوی سر پنهان ما

چه بودی که یک گوش پیدا شدی
حریف زبان​های مرغان ما

چه بودی که یک مرغ پران شدی
برو طوق سر سلیمان ما

چه گویم چه دانم که این داستان
فزونست از حد و امکان ما

شعر کامل


March 17, 2008

احمق


نادانی می گفت من از نورمن فاستر برترم!
درست مانند همان نادانی که می گفت طرح من از ساگرادا فامیلیا زیباترست.



March 14, 2008

مرگ


Above

مرگ اگر مرد است آید پیش من
تا کشم خوش در کنارش تنگ تنگ
من از او جانی برم بی‌رنگ و بو
او ز من دلقی ستاند رنگ رنگ



February 21, 2008

به سوی دوست



روز و شب خوابم نمی‌آید به چشم غم پرست
بس که در بیماری هجر تو گریانم چو شمع

بی جمال عالم آرای تو روزم چون شب است
با کمال عشق تو در عین نقصانم چو شمع

کوه صبرم نرم شد چون موم در دست غمت
تا در آب و آتش عشقت گدازانم چو شمع

خداوندا، آن زمان که از زمین رخت برفکنم آیا اندوهگینم؟
آن زمان که به سوی تو آیم آیا جز شور چیزی در من است؟
آیا زمین از رفتن من غمگین می شود؟
تو خداوندی، این جا و اینان زمین و من مشتاق به سوی توام



February 3, 2008

شباهت



گر به تو افتدم نظر، چهره به چهره، رو به رو
شرح دهم غم تو را، نكته به نكته، مو به مو

از پي ديدنِ رخت، همچو صبا فتاده ام
خانه به خانه، در به در، كوچه به كوچه، كو به كو

مي رود از فراق تو، خون دل از دو ديده ام
دجله به دجله، يم به يم، چشمه به چشمه، جو به جو

مهرِ تو بر دلِ حزين، بافته بر قماش آن
رشته به رشته، نخ به نخ، تار به تار، پو به پو

"این گونه است زندگی. اینگونه اند کثافات زندگی. این گونه اند کثافات زنده بودن. آموختم. و مصمم برای کثافت بودن.
دوست باشم. دوست کسی است که چون نتواند تو را از مشکل برهاند بر خلاف تو گردد و به تو پشت کند. کسی است که از تو نشنود لیک از دیگری شنود. اوست که از تو باور نمی کند و از زبان دیگری آری. او که تو را (چه نیکو که ناخواسته) در معرض عشقی راستین قرار دهد و از این رو پشیمان است. او که چون نجاتش دهی از شر، (چه نیکو که نادانسته) بدی پندارد و بدطینتی. او که با دستانش خنجرت را در دل فرو کند و از دیگران پرسان که چرا در دل او!

عروسکی که بندهای گرداننده ی خود پاره کند، پوچ است و مستحق خروج. چرا که سود و ثروت در گرو بند است. دوست کسی است که تو را گوید: من بدبختم. دوست یعنی او که بدبخت است و نمی داند از این بدبختی ها کدام را برگزیند! چقدر در شهر ما بدبخت ها زیادند! چقدر مردم نادان شهر ما به بدبخت ها بی محبت شده اند! نادانان را مجازاتی باید در خور بدبختی یاران! دوست کسی است که تو را از مجازاتی بزرگ بر حذر دارد و خود تو را بر آن راه مجازات کند!

ادعای عشق و بدبختی؟ ای عاشق بدبخت! تو از حیوانی شهوت برانگیخته بدبخت تری. چرا که ندانی بخت عاشق عشق است. چگونه بدبخت شود؟ مگر که هوس باشد. مگر که تن باشد و برآمدگی ها و فرورفتگی هایش. چه نیکوست که ما مردمان شهر تا آخر زنده بودنمان از این هوس دفاع می کنیم! غیرت مندیم و به فرزندانمان نیز با افتخار می آموزیم.

ای تو که غیرت خود در این فرورفتگی ها کرده ای. عشق تو کجاست و غیرتت؟ غیرت در عشق سکوت است. سکوت است و عبادت است و در این خلوت بی تن چه زیباست معشوق من."

نوشتن و نمایشش واسه ی بقیه تنها نشون دهنده ی کله شقی منه. زمانه و وابستگانش به من هر لحظه می گن که اون کسی که همیشه داره اشتباه فکر یا رفتار می کنه منم. شاید این نوشته "تمرینی باشه واسه من که خودم رو تغییر بدم و بفهمم که اینایی که نوشتم نادرست و غلطه." دست کم با این دید می تونم مونده ی نوشته رو تموم کنم.

ای کثافت پست! ای کثیفی که آن چه در دست لمس می کنی و می فشاری غیرت تو را ساخته است. آرامش و امن و زیبایی و خدا و عشق کو؟ غیرتی که با مالشی از تنت به در رود عشق توست! چگونه توانم بر این غیرت قهقهه نزنم!

پست منم؟ پستی از آن من است؟ بیایید ای بلندمرتبه گان، ای دانایان زندگی من! عزیزان من! بیایید من پست را در جمعتان مجازات کنید. چشمان و لبان و دستانمان را ببندیم تا آخر زندگی این جهان. آشکارا او که می میرد منم و شما همه گی زنده و سربلند. من که در دلم زنده ام به عشق می میرم و شما همه گی زنده می مانید. چه کسی باور می کند!

این جسمم را بکوبید شاید از دلم بیرون شود. او که حتی نامش را در حضور پستتان نمی آورم. معشوق من بالاست و من با او بالاترینم. دودیم در آتشی که شما در آن می سوزید. ما دود شده ایم و سیاه از سوختن شما. ما می رویم و نگاه ها به آتش زیبای شماست. آتشی که تا ابد می سوزد و گویا از دود هم تنها تر است. ما را دود ساختید و به باد دادید؟ بسوزید در آتش خودتان. بسوزید و بمیرید که عاشق لمسید. کمک شما، مهر شما، غیرت و دوستی شما در دستان ظریفی است که بر پوست و گوشتتان کشیده شده است. مردید به لمس دستان و لبان. بمیرید ای همه ی مردان.

نه امیدی در دل من
که گشاید مشکل من
نه فروغ روی مهی
که فروزد محفل من

نه همزبان دردآگاهی
که ناله ای خرد با آهی
داد از این بی دردی ها خدایا
داد ازاین بی دردی ها خدایا

نه صفایی ز دمسازی به جام می
که گرد غم ز دل شوید
که بگویم راز پنهان
که چه دردی دارم بر جان

وای از این بی همرازی خدایا
وای ازاین بی همرازی خدایا
وه که به حسرت عمر گرامی سر شد
همچو شراره از دل آذر بر شد و خاکستر شد

یک نفس زد و هدر شد
روزگار من به سر شد
چنگی عشقم راه جنون زد
مردم چشمم جامه به خون زد

دل نهم زبی شکیبی
بافسون خود فریبی
چه فسون نافرجامی
به امید بی انجامی

وای از این افسون سازی خدایا
وای از این افسون سازی خدایا