December 31, 2004

antipen


ای نوشته ها! اکنون برای خلق شما تلاش می کنم. این جمعیت که من می بینم، اینان که مرا نگاه می کنند، آشفته، و یقین که نمی بینند. پند عجیبی است اما در اجتماع آدمیان همه چیز هست. ردیف اول، چهره های مشخص، آنانی که به دنبال دیدن آمده اند. آشفته، و یقین که نمی نگرند. ردیفها زیاد می شوند و برای من، سایه کم کم شکل می گیرد. انتهای این تجمع برای من چیزی نیست جز سایه های یکسان و تکرار می شوند.
من در مرکز دایره ام. دایره ای به محیط سایه ها و مساحت سایه روشن ها. پس این منم که می درخشم در نور. کانون همه هجوم ها به سمت این نور، من، نور نبودم. اکنون که می روم، می درخشم... و این لذت تمام وجودم را در بر دارد.
شاید نخستین بار است که نگاه ها نور را دنبال می کنند، نوری که می رود. می درخشم نه از این رو که روشن کنم بلکه انعکاس این من را در یکایک چشم ها می بینم. حتی آنانی که نگاه نمی کنند!
افسوس که قلم دیگر نیست و افسوس که پرگاری را اجازه نیست تا مرا به چرخ آورد. من، نفی قلم، خلق نوشته. نوشته خلق می شود، مثبت یا منفی. پرگار، کفر است و چرخش، شرک.
شاید اولین بار است که دستهایم بسته اند و می خواهم که بنویسم و اولین بار است که نوشته می شوم، و آخرین بار است.
چندی بیش نمانده تا قدرت خلق از من گرفته شود، چرا که این منم که خلق می شوم. از این روشن تر که می میرم تا زنده شوم؟ از این ملموس تر اثبات حیات؟
تو چیستی؟ تو، هیچ، تو، دانا، تو خالق، تو مخلوقات مرا می خوانی... من چیستم؟ من، همه چیز، من مخلوق، من دیوانه، من از این پس خوانده می شوم.
و چه زیباست که زیباترین یافته های خود را مجال نوشتن نیافته ام و هنوز باور ندارم که به سمت کاغذی سپید می روم که آن را سیاه کنم. من سیاه می کنم، سیاهی ها خوانده می شوند، سیاهی ها پاک می شوند، من پاک می شوم...
برآورده شدن یک آرزو ارزشمند است: از کودکی همیشه می خواستم بر روی چهارپایه ای بایستم، آن را بردارند و من هنوز مانده باشم...
چهارپایه برداشته می شود، من هنوز در هوا مانده ام... باور کنم؟ باور کرده ام. همهمه ای گوشهایم را پر کرده اند، از دور زمزمه ای می شنوم، ای نوشته ها! اکنون برای خلق شما تلاش می کنم...

December 30, 2004

too young


آيا حرف يا دردي توي دلت هست که به هيچکس نگفته باشيش؟...
خوش به حالت اگه اينجوريه

December 21, 2004

December 20, 2004

telephone


از تلفن متنفرم. از تلفن متنفرم. از تلفن متنفرم. از تلفن متنفرم. از تلفن متنفرم. از تلفن متنفرم. از تلفن متنفرم. از تلفن متنفرم. از تلفن متنفرم. از تلفن متنفرم. از تلفن متنفرم. از تلفن متنفرم. از تلفن متنفرم. از تلفن متنفرم. از تلفن متنفرم. از تلفن متنفرم. از تلفن متنفرم. از تلفن متنفرم. از تلفن متنفرم. از تلفن متنفرم. از تلفن متنفرم. از تلفن متنفرم. از تلفن متنفرم. از تلفن متنفرم. از تلفن متنفرم. از تلفن متنفرم. از تلفن متنفرم. از تلفن متنفرم. از تلفن متنفرم. از تلفن متنفرم. از تلفن متنفرم. از تلفن متنفرم. از تلفن متنفرم. از تلفن متنفرم. از تلفن متنفرم. از تلفن متنفرم. از تلفن متنفرم. از تلفن متنفرم. از تلفن متنفرم. از تلفن متنفرم. از تلفن متنفرم. از تلفن متنفرم. از تلفن متنفرم. از تلفن متنفرم. از تلفن متنفرم. از تلفن متنفرم. از تلفن متنفرم. از تلفن متنفرم. از تلفن متنفرم. از تلفن متنفرم. از تلفن متنفرم. از تلفن متنفرم. از تلفن متنفرم. از تلفن متنفرم. از تلفن متنفرم. از تلفن متنفرم. از تلفن متنفرم. از تلفن متنفرم. از تلفن متنفرم. از تلفن متنفرم. از تلفن متنفرم. از تلفن متنفرم. از تلفن متنفرم. از تلفن متنفرم. از تلفن متنفرم. از تلفن متنفرم. از تلفن متنفرم. از تلفن متنفرم. از تلفن متنفرم. از تلفن متنفرم. از تلفن متنفرم. از تلفن متنفرم. از تلفن متنفرم. از تلفن متنفرم. از تلفن متنفرم. از تلفن متنفرم. از تلفن متنفرم. از تلفن متنفرم. از تلفن متنفرم. از تلفن متنفرم. از تلفن متنفرم. از تلفن متنفرم. از تلفن متنفرم. از تلفن متنفرم. از تلفن متنفرم. از تلفن متنفرم. از تلفن متنفرم. از تلفن متنفرم. از تلفن متنفرم. از تلفن متنفرم. از تلفن متنفرم. از تلفن متنفرم. از تلفن متنفرم. از تلفن متنفرم. از تلفن متنفرم. از تلفن متنفرم. از تلفن متنفرم. از تلفن متنفرم. از تلفن متنفرم. از تلفن متنفرم. از تلفن متنفرم. از تلفن متنفرم. از تلفن متنفرم. از تلفن متنفرم. از تلفن متنفرم. از تلفن متنفرم. از تلفن متنفرم. از تلفن متنفرم. از تلفن متنفرم. از تلفن متنفرم. از تلفن متنفرم. از تلفن متنفرم. از تلفن متنفرم. از تلفن متنفرم. از تلفن متنفرم. از تلفن متنفرم. از تلفن متنفرم. از تلفن متنفرم. از تلفن متنفرم. از تلفن متنفرم. از تلفن متنفرم. از تلفن متنفرم. از تلفن متنفرم. از تلفن متنفرم. از تلفن متنفرم. از تلفن متنفرم. از تلفن متنفرم. از تلفن متنفرم. از تلفن متنفرم. از تلفن متنفرم. از تلفن متنفرم. از تلفن متنفرم. از تلفن متنفرم. از تلفن متنفرم. از تلفن متنفرم. از تلفن متنفرم. از تلفن متنفرم. از تلفن متنفرم. از تلفن متنفرم. از تلفن متنفرم. از تلفن متنفرم. از تلفن متنفرم. از تلفن متنفرم. از تلفن متنفرم. از تلفن متنفرم. از تلفن متنفرم. از تلفن متنفرم. از تلفن متنفرم. از تلفن متنفرم. از تلفن متنفرم. از تلفن متنفرم. از تلفن متنفرم. از تلفن متنفرم. از تلفن متنفرم. از تلفن متنفرم. از تلفن متنفرم. از تلفن متنفرم. از تلفن متنفرم. از تلفن متنفرم. از تلفن متنفرم. از تلفن متنفرم. از تلفن متنفرم. از تلفن متنفرم. از تلفن متنفرم. از تلفن متنفرم. از تلفن متنفرم. از تلفن متنفرم. از تلفن متنفرم. از تلفن متنفرم. از تلفن متنفرم. از تلفن متنفرم. از تلفن متنفرم. از تلفن متنفرم. از تلفن متنفرم. از تلفن متنفرم. از تلفن متنفرم. از تلفن متنفرم. از تلفن متنفرم. از تلفن متنفرم. از تلفن متنفرم. از تلفن متنفرم. از تلفن متنفرم. از تلفن متنفرم. از تلفن متنفرم. از تلفن متنفرم. از تلفن متنفرم. از تلفن متنفرم. از تلفن متنفرم. از تلفن متنفرم. از تلفن متنفرم. از تلفن متنفرم. از تلفن متنفرم. از تلفن متنفرم. از تلفن متنفرم. از تلفن متنفرم. از تلفن متنفرم. از تلفن متنفرم. از تلفن متنفرم. از تلفن متنفرم. از تلفن متنفرم. از تلفن متنفرم. از تلفن متنفرم. از تلفن متنفرم. از تلفن متنفرم. از تلفن متنفرم. از تلفن متنفرم. از تلفن متنفرم. از تلفن متنفرم. از تلفن متنفرم. از تلفن متنفرم. از تلفن متنفرم. از تلفن متنفرم. از تلفن متنفرم. از تلفن متنفرم. از تلفن متنفرم. از تلفن متنفرم. از تلفن متنفرم. از تلفن متنفرم. از تلفن متنفرم. از تلفن متنفرم. از تلفن متنفرم. از تلفن متنفرم. از تلفن متنفرم. از تلفن متنفرم. از تلفن متنفرم. از تلفن متنفرم. از تلفن متنفرم. از تلفن متنفرم. از تلفن متنفرم. از تلفن متنفرم. از تلفن متنفرم. از تلفن متنفرم. از تلفن متنفرم. از تلفن متنفرم. از تلفن متنفرم. از تلفن متنفرم. از تلفن متنفرم. از تلفن متنفرم. از تلفن متنفرم. از تلفن متنفرم. از تلفن متنفرم. از تلفن متنفرم. از تلفن متنفرم. از تلفن متنفرم. از تلفن متنفرم. از تلفن متنفرم. از تلفن متنفرم. از تلفن متنفرم. از تلفن متنفرم. از تلفن متنفرم. از تلفن متنفرم. از تلفن متنفرم. از تلفن متنفرم. از تلفن متنفرم. از تلفن متنفرم. از تلفن متنفرم. از تلفن متنفرم. از تلفن متنفرم. از تلفن متنفرم. از تلفن متنفرم. از تلفن متنفرم. از تلفن متنفرم. از تلفن متنفرم. از تلفن متنفرم. از تلفن متنفرم. از تلفن متنفرم. از تلفن متنفرم. از تلفن متنفرم. از تلفن متنفرم. از تلفن متنفرم. از تلفن متنفرم. از تلفن متنفرم. از تلفن متنفرم. از تلفن متنفرم. از تلفن متنفرم. از تلفن متنفرم. از تلفن متنفرم. از تلفن متنفرم. از تلفن متنفرم. از تلفن متنفرم. از تلفن متنفرم. از تلفن متنفرم. از تلفن متنفرم. از تلفن متنفرم. از تلفن متنفرم. از تلفن متنفرم. از تلفن متنفرم. از تلفن متنفرم. از تلفن متنفرم. از تلفن متنفرم. از تلفن متنفرم. از تلفن متنفرم. از تلفن متنفرم. از تلفن متنفرم. از تلفن متنفرم. از تلفن متنفرم. از تلفن متنفرم. از تلفن متنفرم. از تلفن متنفرم. از تلفن متنفرم. از تلفن متنفرم. از تلفن متنفرم. از تلفن متنفرم. از تلفن متنفرم. از تلفن متنفرم. از تلفن متنفرم. از تلفن متنفرم. از تلفن متنفرم. از تلفن متنفرم. از تلفن متنفرم. از تلفن متنفرم. از تلفن متنفرم. از تلفن متنفرم. از تلفن متنفرم. از تلفن متنفرم. از تلفن متنفرم. از تلفن متنفرم. از تلفن متنفرم. از تلفن متنفرم. از تلفن متنفرم. از تلفن متنفرم. از تلفن متنفرم. از تلفن متنفرم. از تلفن متنفرم. از تلفن متنفرم. از تلفن متنفرم. از تلفن متنفرم. از تلفن متنفرم. از تلفن متنفرم. از تلفن متنفرم. از تلفن متنفرم. از تلفن متنفرم. از تلفن متنفرم. از تلفن متنفرم. از تلفن متنفرم. از تلفن متنفرم. از تلفن متنفرم. از تلفن متنفرم. از تلفن متنفرم. از تلفن متنفرم. از تلفن متنفرم. از تلفن متنفرم. از تلفن متنفرم. از تلفن متنفرم. از تلفن متنفرم. از تلفن متنفرم. از تلفن متنفرم. از تلفن متنفرم. از تلفن متنفرم. از تلفن متنفرم. از تلفن متنفرم. از تلفن متنفرم. از تلفن متنفرم. از تلفن متنفرم. از تلفن متنفرم. از تلفن متنفرم. از تلفن متنفرم. از تلفن متنفرم. از تلفن متنفرم. از تلفن متنفرم. از تلفن متنفرم. از تلفن متنفرم. از تلفن متنفرم. از تلفن متنفرم. از تلفن متنفرم. از تلفن متنفرم. از تلفن متنفرم. از تلفن متنفرم. از تلفن متنفرم. از تلفن متنفرم. از تلفن متنفرم. از تلفن متنفرم. از تلفن متنفرم. از تلفن متنفرم. از تلفن متنفرم. از تلفن متنفرم. از تلفن متنفرم. از تلفن متنفرم. از تلفن متنفرم. از تلفن متنفرم. از تلفن متنفرم. از تلفن متنفرم. از تلفن متنفرم. از تلفن متنفرم. از تلفن متنفرم. از تلفن متنفرم. از تلفن متنفرم. از تلفن متنفرم. از تلفن متنفرم. از تلفن متنفرم. از تلفن متنفرم. از تلفن متنفرم. از تلفن متنفرم. از تلفن متنفرم. از تلفن متنفرم. از تلفن متنفرم. از تلفن متنفرم. از تلفن متنفرم. از تلفن متنفرم. از تلفن متنفرم. از تلفن متنفرم. از تلفن متنفرم. از تلفن متنفرم. از تلفن متنفرم. از تلفن متنفرم. از تلفن متنفرم. از تلفن متنفرم. از تلفن متنفرم. از تلفن متنفرم. از تلفن متنفرم. از تلفن متنفرم. از تلفن متنفرم. از تلفن متنفرم. از تلفن متنفرم. از تلفن متنفرم. از تلفن متنفرم. از تلفن متنفرم. از تلفن متنفرم. از تلفن متنفرم. از تلفن متنفرم. از تلفن متنفرم. از تلفن متنفرم. از تلفن متنفرم. از تلفن متنفرم. از تلفن متنفرم. از تلفن متنفرم. از تلفن متنفرم. از تلفن متنفرم. از تلفن متنفرم. از تلفن متنفرم. از تلفن متنفرم. از تلفن متنفرم. از تلفن متنفرم. از تلفن متنفرم. از تلفن متنفرم. از تلفن متنفرم. از تلفن متنفرم. از تلفن متنفرم. از تلفن متنفرم. از تلفن متنفرم. از تلفن متنفرم. از تلفن متنفرم. از تلفن متنفرم. از تلفن متنفرم. از تلفن متنفرم. از تلفن متنفرم. از تلفن متنفرم. از تلفن متنفرم. از تلفن متنفرم. از تلفن متنفرم. از تلفن متنفرم. از تلفن متنفرم. از تلفن متنفرم. از تلفن متنفرم. از تلفن متنفرم. از تلفن متنفرم. از تلفن متنفرم. از تلفن متنفرم. از تلفن متنفرم. از تلفن متنفرم. از تلفن متنفرم. از تلفن متنفرم. از تلفن متنفرم. از تلفن متنفرم. از تلفن متنفرم. از تلفن متنفرم. از تلفن متنفرم. از تلفن متنفرم. از تلفن متنفرم. از تلفن متنفرم. از تلفن متنفرم. از تلفن متنفرم. از تلفن متنفرم. از تلفن متنفرم. از تلفن متنفرم. از تلفن متنفرم. از تلفن متنفرم. از تلفن متنفرم. از تلفن متنفرم. از تلفن متنفرم. از تلفن متنفرم. از تلفن متنفرم. از تلفن متنفرم. از تلفن متنفرم. از تلفن متنفرم. از تلفن متنفرم. از تلفن متنفرم. از تلفن متنفرم. از تلفن متنفرم. از تلفن متنفرم. از تلفن متنفرم. از تلفن متنفرم. از تلفن متنفرم. از تلفن متنفرم. از تلفن متنفرم. از تلفن متنفرم. از تلفن متنفرم. از تلفن متنفرم. از تلفن متنفرم. از تلفن متنفرم. از تلفن متنفرم. از تلفن متنفرم. از تلفن متنفرم. از تلفن متنفرم. از تلفن متنفرم. از تلفن متنفرم. از تلفن متنفرم. از تلفن متنفرم. از تلفن متنفرم. از تلفن متنفرم. از تلفن متنفرم. از تلفن متنفرم. از تلفن متنفرم. از تلفن متنفرم. از تلفن متنفرم. از تلفن متنفرم. از تلفن متنفرم. از تلفن متنفرم. از تلفن متنفرم. از تلفن متنفرم. از تلفن متنفرم. از تلفن متنفرم. از تلفن متنفرم. از تلفن متنفرم. از تلفن متنفرم. از تلفن متنفرم. از تلفن متنفرم. از تلفن متنفرم. از تلفن متنفرم. از تلفن متنفرم. از تلفن متنفرم. از تلفن متنفرم. از تلفن متنفرم. از تلفن متنفرم. از تلفن متنفرم. از تلفن متنفرم. از تلفن متنفرم. از تلفن متنفرم. از تلفن متنفرم. از تلفن متنفرم. از تلفن متنفرم.

December 15, 2004

let it rain


مي ترسم از اجتماع آدمها و فرار مي کنم. بي قرار به هر طرف که راه عبوري بينم. فرار مي کنم از آنها که کمک مي کنند...تور مي گيرند يا به زنجير مي کشند... هر چهره اي مرا به خود مشغول مي کند. از اين تنوع در زيباييها لذت مي برم. باريافتن براي حرکت لرزان انگشتانم روي اين خطوط روحاني، بالابرنده است. ابرو... پلک... بيني... گونه... لب... چانه... اينچنين است. آغوش مي گشايم. و نه. چه مي گويم؟ آغوش مي خواهم. آري. تعبير درست اين است که بخواهم لمس اين خطوط را بر چهره خود... و اين شور در دلم مي ماند که بازوان کي در هم خواهند پيچيد... اما من با اين همه خط چگونه مي توانم ؟؟؟ تورها خط دارند. زنجيرها بيشتر. کاش مي شد همه گره ها را گشود. من گشوده مي شوم؟ چهره ها نفس مي کشند و من از اين که با تنفسشان به درونشان خوانده مي شوم در مي يابم که اين چهره ها نيستند که نفس مي کشند. دم و بازدم حرفي است براي خواستن. خواستن من. خواستن تو. خواستن جمعي از خطوط... در شگفتم که چرا پس از آغوش اتفاقي نمي افتد. من نيازم به توآن اتفاقي است که در آغوشت مي افتد. خطوطي که چون تار به من تنيده مي شوند. نه تارهايي که خود تنيده شوند... از اين تارها فرار مي کنم. من در اين خطوط چنگ مي زنم. از تو بالا مي آيم و تو آن را هرگز نخواهي فهميد. منم يکي از آن خطوط. منم يکي از آن تارها. منم يک روح آغوش گشوده. حرارت گرم نفس هايم را بيرون مي دهم تنها و تنها براي شانه هاي تو اگر عبور مي کنم. تنها و تنها براي نگاه تو که بعد چهارم را مي نگرد اگر به خواب مي روم. زبانه مي کشم تمامي خطوط بدنت را. آن که من از ديدنش ناتوانم و به لمسش نيازمند. چه کسي اينجا سخن از جسم مي آورد؟ دروغي آغشته به فريب. تجسمي حقيقي از مجاز. چه کسي خواهد که از جسم سخن آورد؟ مجاز را به مجاز مي خواهم. و به حقيقت همانگونه عشق مي ورزم که در باورم نگنجد. از اجتماع آدميان فرار مي کنم. بي قرار به هر طرف که راه عبوري بينم. بودنت ديوانه کننده است و نبودنت آرامش بخش. من از اوج لذت عشق سخن مي گويم. زبانه مي کشم تمام لحظات بودنت را. زبانه مي کشم تمام خطوط پيچيده بدنت را. هنوز هم معتقدم که از اوج لذت عشق سخن مي گويم. اعتقاد از ايمان نيست. اعتقاد، نپذيرفتن دورغ است. راهي که به فرار از آن ياد مي شود. اين راه خود يک راه است... فرار يک اعتقاد است... من معتقدم. به اوج لذت عشق! به منتهاي اتفاقي که در آغوش تو مي افتد. منم که فرار مي کنم. به بدن تو. منم که زبانه مي کشم. به سوي تو. منم که مي ترسم از اجتماع آدمها و فرار مي کنم از من و تو. بي قرار... به هر طرف که راه عبوري بينم...

talking to you


تو دور هستي

من تو را نمي بينم

تو نزديک تر مي شوي

من تو را به سختي مي بينم

تو نزديک تر مي شوي

من تو را مي بينم

تو نزديک تر مي شوي

من تو را به راحتي مي بينم

تو نزديک تر مي شوي

من تو را به سختي مي بينم

تو نزديک تر مي شوي

من تو را نمي بينم

تو نزديک تر مي شوي

من فقط تو را مي بينم

تو نزديک تر مي شوي

و من از تو دور مي شوم

December 12, 2004

wordless


ماه نمي تونه بفهمه اونطرف تر يکي هست
که شبا شيش هفتايي ماهپاره، تر و خشکش مي کنن
نمي خوام بفهمه نوري که داره
انعکاسه، از وجود يه ستاره ديگه س
اما بيچاره همه ش فک مي کنه
که بزرگترين ستاره توي آسمون اونه
نمي دونه که اصن ستاره نيس
آخرش بهش ميگم يه آينه س
اين مهم نيس که بفهمه همه قشنگياش
اگه خورشيد نباشه سراب مي شه
مهم اينه که بفهمه اونطرف تر يکي هست
که شبا شيش هفتايي ماهپاره، تر و خشکش مي کنن

December 6, 2004

the dog


سلام، آيا تو آن سگ را مي شناسي؟ همان که بهترين سگ دنياست. همه اين را مي گويند. او زيبا پارس مي کند. زيبا راه مي رود و مي دود. از ظاهر زيبايي نيز برخوردار است. هر روز با حس کردن سوز سردي بيدار مي شود. از لانه کوچکي که برايش ساخته اند بيرون مي آيد. خودش را کمي تکان مي دهد و سپس منتظر مي ماند تا برايش صبحانه بياورند. اما هميشه خواب هستند و او خود به دنبال صبحانه مي گردد. گاهي اتفاق مي افتد که تازه چيزي براي خوردن يافته باشد اما هجوم دوستدارانش او را مجبور به ترک خوراک محبوبش کند. آنها براي بازي آمده اند. راستي که بازي با اين حيوان وفادار خالي از لطف نيست. سگ هم اين را خوب مي داند و همواره در تلاش است تا اين موج عظيم دوستداران را راضي نگاه دارد. بعضي روزها واقعا اين کار سختي است. زيرا هرکسي به نواختن ساز خود مشغول است. يکي از سگ مي خواهد که چوب پرتاب شده را بياورد. يکي از سگ مي خواهد که براي گرفتن توپ به هوا بپرد. يکي از سگ مي خواهد که همراه او در استخر آب شنا کند. يکي از سگ مي خواهد که ... . سگ واقعا خسته مي شود. اما سگ وفادار است... سگ وفادار مي ماند... سگ، سگ مي ماند. شبها خسته به لانه اش باز مي گردد و خوشحال است از اينکه توانسته آنها را شاد کند.

December 4, 2004

cocoon is not my jail


چه زيباست آن لحظاتي
که مردم مرا به باد مي دهند
کاه ها در وجودم اوج مي گيرند
جدا مي شوند و مي روند
سنگين مي شوم و فرو مي ريزم
و آنها مرا مصرف مي کنند

November 24, 2004

plateau or aristote


زندگي ديگر زيبا نيست. اين به آن معني نيست که آن طور که مي خواهم زندگي نمي کنم. کشتن زيباييها را مي گويم. ديدهاي منفي را. بدبيني ها را. زمين کره زيبايي است. چون عشق در آن تکرار مي شود. کوه ها همه جا هستند. درختان همه جا هستند. رودها... درختان به تکرار تن داده اند. کوه ها و رودها نيز. نه آن تکرار که از آن بيزارم. تکراري که هرگز تکرار نمي شود! تکراري که هر دم اتفاق مي افتد اما تازه مي نمايد. مثل تکرار در کلمات يک زبان... البته قدري فراتر. ابرها به هم ساييده مي شوند. بارانها فرو مي آيند. در جسم کوه مي نشينند. کوه مي پذيرد. کوه به درختان مي بارد. اين باران معکوس به ريشه ها چيزي زيباست. عاشقي است عقلگرا که به دنبال معشوق ها مي گردد. باران ما (!) ديوانه تر است. بر همه مي بارد. و من از اين دسته ام...
بارها اتفاق مي افتد که در گوشه اي از اتاق تاريک خود کز مي کنم و به خود عشق مي ورزم. باراني مي شوم که قطراتش بر يکديگر مي لغزند و فرو مي آيند. اين دو دست و اين دو پا با هم غريبه نيستند و در اين سکوت، عاشقانه به هم مي آميزند. انگشتان دستم مثل بادي که بر علفزار مي وزد بر انگشتان پا مي وزد. اين زيبايي، لبريز کننده است و اشک نتيجه اين سرريزي...
نوشتن در مورد اين زيباييها سخت است چون درونم سريعتر از قلم پر مي شود و به حد انفجار مي رسم. مي خواهم کاغذ را رها کرده به سمت دورترين نقطه با شتاب بدوم. ديرزماني از "له شدن" برگهاي خشک مي افسردم تا اينکه شبي به سرزمينشان برده شدم. اصولي بر من خوانده شد که مرا دگرگون کرد. به شدت...
اصل پاييز اصل رسيدن به نهايت عشق است. فنا شدن است. برگها مي افتند تا شايد رهگذري بيايد. قدمش عاشق شود و پا بر آن بگذارد. همه اميد برگ به رسيدن به خش خش ماندگار فنا شدن است. مي گويم فنا چون در برابر معشوق نيست مي شود و معشوق است که از اين آهنگ لذت مي برد...
پس از اين سفر، عاشقانه در پياده روها گام مي نهم باشد که قدمهايم با اين دلشدگان به عشقبازي رو کنند. و اتفاق مي افتد و هر برگي زيباست و هيچ عشقي از ديگري کمتر نيست و همه خش خش ها مرا ارضا مي کند و من و برگها بيشتر مي خواهيم. اصل پاييز زيباست. چون عاشقان به دنبال يکديگر نمي گردند و کسي در جستجوي عشق نيست. همه عاشقند. همه عشق مي ورزند و اين است که مي ماند.
آه که هنوز هم در همان کنج تاريک اتاق محدود شده ام. و چه بسا بيشتر. گام من که اين چنين به برگ مي آميزد، انگشتانم که اينچنين به هم مي آميزند، من چرا در همه نياميزم؟ چرا همگان را نمي ستايم به کلمات عاشقانه؟ چرا همگان را به صداي خش خش فنا شدنم نيارامم؟ محتاجم به عشق ورزيدن. به آميختن. به در هم تنيده شدن نگاه ها و بارش لبخندها. و چه بسا بيشتر...
پرستيدن خدا در پرستيدن اندامهاي خداوندي است. اندامهاي خداوندي: من، تو ، ... تو خدا هستي و من خدا هستم و خدا يکي است. پس من به سوي تو مي شتابم و با تو يکي مي شوم و اين يک به سوي يک هاي ديگر مي شتابد تا خدا ساخته شود. سخن از اين تنهايي گفتن زيباست. عشق به تنها شدن. به يکي شدن. به يک شدن. سخن از يک است. من يک هستم. تو يک هستي. ما يک مي شويم. يک ها يک مي شوند. تنهايي مي ماند. يکي مي ماند. يک مي ماند. اثبات خداوندي برايم آسان است. چرا که در لحظه آميزش آخرين يک ها، من حضور دارم. من سرشارم. از عشق يکايک موجودات. عشق درخت. عشق پرنده. عشق سپيد. عشق سياه و با آخرين آميزش ديگر چيزي جز من نيست. (و چه زيباست که همگان اينگونه مي انديشند) نمي تواند باشد. اگر باشد عاشق مي شوم به آميزش با او. جز من نمي تواند باشد. زيباست و اين زيبايي، خدابودن است.
عشق مي ورزم، پس هستم. همه چيز خوب است. به دستان همه محتاجم. به نوازش همگان محتاجم. به نگاه همگان محتاجم. به عشق همگان محتاجم و زمان را براي عشق ورزيدن به تمام هستي ناکافي مي بينم. دلگير است که از اين سرزمين به سرزمين ذيگر بروي اما به همه مردمان آن سلام نگفته باشي. اينگونه رفتن دردناک است...
آب از خدايان بزرگ است. چون در يک تلاطم بي نظير به تمامي عناصر هستي عشق مي ورزد. و چه بسيارند اين خداياني که مي شناسم. و اشتياق من به تبديل شدن به يکي از اين خدايان هر دم پر رنگ تر مي شود. راه، بي پايان مي نمايد براي يک ديوانه. يک سياه. يک رز...

those days

Rescue me from the mire
Whisper words of desire
Rescue me - darling rescue me
With your arms open wide
Want you here by my side
Come to me - darling rescue me
When this world’s closing in
There’s no need to pretend
Set me free - darling rescue me

I don’t wanna let you go
So I’m standing in your way
I never needed anyone like I’m needin’ you today

Do I have to say the words?
Do I have to tell the truth?
Do I have to shout it out?
Do I have to say a prayer?
Must I prove to you how good we are together?
Do I have to say the words

Rescue me from despair
Tell me you will be there
Rescue me - darlin’ rescue me

Every dream that we share
Every cross that we bear
Come to me - darlin’ rescue me

November 13, 2004

death


فردا خواهم مرد
با همين جورابهاي پشمي بلند
با همين نور کمسوي چراغ
با همين نگاه ويرانگر تو
و همين همهمه که من از آن گريزانم
رنگ سياه را از لبانت خواهم دزديد
تو را سياه خواهم کرد
تو را سفيد خواهم کرد
در اين تنهايي اوج ميگيرم
طغيان ميکنم
از تسلط آدميان بر يکديگر بيزارم
من ، ديوانه
من ، سياه
من ، رز
من فردا خواهم مرد

November 11, 2004

wish you were here


اي آيينه
آنگاه که نباشي من هم نيستم
و آنگاه که بيايي... تنها من...
تا کي تصوير تو و من
تصوير تو
تصوير من
تا کي؟
ميخواهم:
تو و من

November 4, 2004

i'm sure

sex
sex was really easy. It was.
sex was everywhere.
it didn't really mean too much.
love was the hard thing to find.
even if you were looking for it,
which not too many people were.
even if you found it.
which not too many people did.
even if it was right there in front of you...
how could you see it with all this sex in the way?

October 29, 2004

yalda


قلب من تاريک است
قلب من خاموش است
همچو شبهاي پليد
که پس پرده شب ماه نگين مي گريد

در فضاي قلبم
رخنه هايي است عميق
رخنه هايي که فقط
دردشان را خود من مي دانم

ابر تنهايي و غم
در دلم مي گريد
اشک اين ابر سياه
از شکاف چشمم
مي تراود بيرون

مي چکد تا که پگاه
بنشيند لب ايوان دو گلبرگ سپيد
و به جايي که بنامندش "اشک"
بشنود از لبها
"شبنم" ، "الماس غريب"

ولي افسوس افسوس
که کسي با او نيست
غم او را خود من مي دانم
خود من مي فهمم
و يکي ديگر هم...

آن يکي باران است
که در آن ظلمت سرد
همصدا با دل من مي خواند
از صداي غرش
و صداي فرياد
مي توان تدريجا
آسمان را فهميد

آن يکي باران است
مي خورد بر شيشه
مي خورد بر ديوار
مي خورد بر دل من

آسمان مي غرد
آسمان مي گريد
از فشار اندوه
دل من مثل دل او سرد است
سردتر ميگردد...

آن رفيق گريان ديگر نيست
پا برهنه مي دوم سوي حياط
مشت خود را به يخ حوضچه بي ماهي مي کوبم
يخ نازک مي شکافد
و در آن
آب گنديده حوض
غوطه ور مي گردد!

يخ نازک
دل نازک
يخ سرد و دل سرد
هر دو با هم ، هر دو مانند همند
هر دو در خانه سرد
هر دو تا آخر فصل پاييز
شب يلدا غمها دور همند

ديده را مي بندم
و لباس گرما
در سرم مي بافم
يکعدد کرسي گرم
و دو شاخه گل سرخ
روي آن مي دوزم
روي آن پيرهن پشمي نرم...

يکي از آن دو گل سرخ کنار قلبم
ديگري پيش رفيق تنها -باران- است
گرمي کرسي و گلها هردوشان يکرنگند
مثل تنهايي من با پاييز
مثل غمگيني من با پاييز

قفس تنگ حياط
از ميان خانه گرمتر است
پر نرمي روي مژگان ترم مي افتد
ديده را باز کنم

همه جا پر نور است
همه چيز و همه جا نوراني است
آن طرف کنج حياط
مهربان پيرزني است
پيرزن مي خندد
پيشتر مي روم اما با ترس
نه! نه!
نه ولي ترس چرا؟
ننه سرما آنجاست
مثل ماها تنهاست!

يک سبد نرگس خوشبو با اوست
کوله باري دارد
پر شعر و قصه
شعر حافظ ، سعدي
پهلوان پنبه و شاه پريان

برف خواهد آمد
برف خواهد آمد
ننه سرما پيش من خواهد ماند
قصه اي خواهد گفت
بعد، تنهايي من خواهد خفت
مثل سرماي هوا در پاييز
قصه اي خواهد گفت
قصه سردي من با پاييز
قصه خستگي ام با پاييز



(به ياد استاد ادبيات فارسي کلاس سوم راهنماييم آقاي بيطرف که هيچوخ به قافيه جور کردناي من توي اين شعر نخنديد (!) و همچين خودش رو ذوق زده نشون داد که من فک کردم بزرگترين شاعر روي زمينم... دستش رو مي بوسم)

still lovin you


رفتم مرا ببخش و مگو او وفا نداشت
راهي به جز گريز برايم نمانده بود
اين عشق آتشين پر از درد بي اميد
در وادي گناه و جنونم کشانده بود

رفتم که داغ بوسه پر حسرت تو را
با اشکهاي ديده ز لب شستشو دهم
...



سلام، خوبي؟ دستم ميلرزه و نميتونم بقيه ش رو بنويسم. احساس ميکنم ميخواد بارون بياد. دوباره از اين عشق پر شدم. بارون... هواي ابري... برگاي زرد و قرمز... رد شدن ماشينا توي خيابوناي خيس... ترافيک... موندن با لباس خيس توي تاکسي... گريه کردن از بادي که بارون رو به صورتت ميکوبه... وااااااااااااااااي من عاشق بارونم... بارون که مياد ديگه باهام نميشه حرف زد... من عاشقشم... اومدنش رو حس ميکنم... باور ميکني؟ الان گريه م ميگيره به جان خودم!!!!!!!!!!!!! قلبم الان ميپره بيرون... بارون توي راهه و من هنوز خودم رو آماده نکردم... اگه فردا بيدار شم و هوا ابري باشه چي؟ ميميرم... امشب خوابم نميبره به جان خودم... کاش امشب همه نوشته هاي باروني رو داشتم که ميخوندم... بهنرينش همينيه که اين بالا نوشتم... با اجازه.

October 28, 2004

tonight


بر شيشه، عنکبوت درشت شکستگي
تاري تنيده بود
الماس چشمهاي تو بر شيشه خط کشيد
وان شيشه در سکوت درختان شکست و ريخت
چشم تو ماند و ماه
وين هر دو دوختند به چشمان من نگاه!

best friend


او که از من فرار ميکند مرا به چه کاري مي خواند؟
او که مرا مي خواند چرا از من فرار مي کند؟



October 21, 2004

under construction


سلام، خوبي؟ وبلاگم تا يه چن روز ديگه ظاهرش همينجوري ميمونه (کلمه قبلي رو به هر دو شکل ميتوني بخوني!) اما خودم آروم نميگيرم. حتما زود عوضش ميکنم و به همش ميريزم. نگران نباش! چند شب پیش با یکی از دوستام داشتم حرف میزدم. گیر داده بود به من و میگفت : " تو اصرار داشتی توی پروفایلت بگی که خیلی Crazy هستی." منم واسه ش کلی چیز گفتم. اتفاقا بازم اصرار داشتم که بگم ديوونه هستم. یهو بحث رو کشوندم به درخت. آخه میدونی، درخت واسه من خیلی معنی داره. من میخوام مثل درخت باشم. دیوونه باشم مثل درخت. دیوونه یی که بقیه رو هم دیوونه کنه. تا حالا نشستی سعی کنی یه درخت رو همونجوری که هست نقاشی کنی؟ حتم دارم که دیوونه میشی. البته اگه بخوای صادق باشی و هدفت کشیدن درخت باشه. اما اگه هدفت نقاشی کردن خودت باشه که فک نمیکنم انتخاب یه درخت خاص لزومی داشته باشه...
تو اگه یه درخت باشی دیوونه کننده میشی. مثل تو درخت زیاده اما تو واسه نقاشی من انتخاب میشی. من اگه واقعا دوستت داشته باشم میذارم که فصلها رو تجربه کنی. زندگی تو با فصلها معنی داره میشه و من این کنار فقط یه نقاش هستم. تو سبز میشی. جوونه میزنی. گل میکنی. هر باد رهگذری رو که میخوای به آغوش میکشی. ميوه میدی. اگه نخوای هم همه میوه هات رو قبل از رسیدن میریزی زمین. افسرده میشی و خشک میشی. برگهات رو میریزی و هیچ لباسی رو تحمل نمیکنی. حتی اگه بخوای میمیری. اینجوری من هر بار که واسه کشیدنت میام دیوونه میشم. و هر بار هم نمیتونم این کار رو بکنم. و این دیوونگی رو دوست دارم... آره! من درخت بودن رو هم دوست دارم. درخت قشنگه اما اگه تصمیم بگیری که برگاشو بشماری ازش متنفر میشی. دیوونه میشی و میذاری میری... خودمم دارم دیوونه میشم! نکنه یه نفر باشه که از بس که یه درخت رو دوست داره برگهاش رو شمرده!!!؟ دیوونه ش شده، مگه نه؟ دیوونه!

October 14, 2004

semisuicide

Love is to be put aside.
It's such a semisuicide.

Stay up naked till the daylight.
It's such a semisuicide.

No more tears, nor shodows, nor light.
It's such a semisuicide.

Keep me embraced as time goes by.
It's such a semisuicide.

Your flesh would burn and so shall mine.
It's such a semisuicide.

This creation was a true big lie.
It's such a semisuicide.

October 13, 2004

Oriana Fallaci

"I sat at the typewriter for the first time and fell in love with the words that emerged like drops, one by one, and remained on the white sheet of paper ... every drop became something that if spoken would have flown away, but on the sheets as words, became solidified, whether they were good or bad."

Though she has written novels and memoirs, Italian author Oriana Fallaci remains best known as an uncompromising political interviewer, or, as Elizabeth Mehren puts it in the Los Angeles Times, "the journalist to whom virtually no world figure would say no." Her subjects include Henry Kissinger, Willy Brandt, the Ayatollah Khomeini, and the late Pakistani leader Zulfikar Ali Bhutto, from whom she extracted such criticism of India's Indira Gandhi that a 1972 peace treaty between the two countries almost went unsigned. Already as famous as many of the figures she interviews, Fallaci is a freethinker passionately committed to her craft. "I do not feel myself to be, nor will I ever succeed in feeling like, a cold recorder of what I see and hear," she writes in the preface to Interview with History. "On every professional experience I leave shreds of my heart and soul; and I participate in what I see or hear as though the matter concerned me personally and were one on which I ought to take a stand (in fact I always take one, based on a specific moral choice)."
While Fallaci's morality has seldom been questioned, her interviewing techniques are highly controversial. According to New York Times Book Review contributor Francine du Plessix Gray, Fallaci combines "the psychological insight of a great novelist and the irreverence of a bratty quiz kid." Known for her abrasive interviewing tactics, Fallaci often goads her subjects into revelations. "Let's talk about war," she challenged Henry Kissinger in their 1972 interview. "You're not a pacifist, are you?" When a subject refuses to cooperate, he becomes "a bastard, a fascist, an idiot," notes Esquire contributor David Sanford.
Fallaci denies her reputation as a brutal interrogator, insisting instead that she merely frames the questions other reporters lack the courage to ask. Where others seek objectivity, Fallaci prefers an approach that she calls "correct" and "honest." Each interview, "is a portrait of myself," she told Time contributor Jordan Bonfante. "They are a strange mixture of my ideas, my temperament, my patience, all of these driving the questions."

Full source at:http://www.giselle.com/oriana.html

October 10, 2004

mutter

Die Tränen greiser Kinderschar/ich zieh sie auf ein weißes Haar/werf in die Luft die nasse Kette/und wünsch mir, dass ich eine Mutter hätte/Keine Sonne die mir scheint/keine Brust hat Milch geweint/in meiner Kehle steckt ein Schlauch/Hab keinen Nabel auf dem Bauch/Mutter/Ich durfte keine Nippel lecken/und keine Falte zum Verstecken/niemand gab mir einen Namen/gezeugt in Hast und ohne Samen/Der Mutter die mich nie geboren/hab ich heute Nacht geschworen/ich werd ihr eine Krankheit schenken/und sie danach im Fluss versenken/Mutter/In ihren Lungen wohnt ein Aal/auf meiner Stirn ein Muttermal/entferne es mit Messers Kuss/auch wenn ich daran sterben muss/Mutter/In ihren Lungen wohnt ein Aal/auf meiner Stirn ein Muttermal/entferne es mit Messers Kuss/auch wenn ich verbluten muss/Mutter/oh gib mir Kraft//

October 6, 2004

crying when i was born

is this my life or is it the life they wanted me to live? god says i came to earth by at my own risk. she said i lived with plants and animals; then i just hated everything (it was more than that of course) and asked her to take my soul with her and put me somewhere different! and then, she showed me different pamphlets of different creatures she made. and i got interested in that of what she called (and u and i) Human. the pamphlet was very cutely designed. a full presentation of the whole thing. it was to the right point i mean. there were two main categories, male and female. and every category was made of different colors. there were also special branches for special uses. like "Singer Human" , "Bitch Human" , "Faithful Human" ,... i liked them all i can't choose one. i asked god which one would fit me best. and she took one pamphlet too and we both tried to find the best suit. after about 365 days (i don't know for sure, u better ask my mom) she found me a new cover! yeah! that's it. it really make sense! she's done great! that was the best Human i've ever seen; good shape, nice color, nice lips, beautiful eyes,... "yes! i choose this one for sure" First i ordered the female human, but god said no and picked a male one. "You love me so much, so you may try to be a new god so better not be female. be male! be a slave!" she winked at me as she was coming toward me with the male suit. "But u got something i always wished to have one on my own!" and helped me wear that cute MALE body.i looked into the ocean (u know there were no mirrors when i was born) "I just look lovely! Thanks cutie, so how much is the price?" she started laughing out loud. "You'll pay as u live with it, now take it for free! be my guest!""what if i want to change it?"- u better not pal. cuz u have to prove it to me."but hey, wait a minute, i luv u more than anyone else in the world..."- u do and all other creatures do. keep it with you. and love everyone as i love u all.there was a deep sadness, i could feel it inside, hurt badly..."thanks, by the way, i'll always luv you cutie"- i hope so, be born.

October 4, 2004

André Gide

André Gide (1869-1951) came from a family of Huguenots and recent converts to Catholicism. As a child he was often ill and his education at the École Alsacienne was interrupted by long stays in the South, where he was instructed by private tutors. His Les Cahiers d'André Walter (1891) [The Notebooks of André Walter] opened the door to the symbolist literary circles of the day, but the decisive event of these years was a journey to Algeria, where a severe illness brought him to the verge of death and precipitated his revolt against his puritanical background. Henceforth his work lived on the never resolved tensions between a strict artistic discipline, a puritanical moralism, and the desire for unlimited sensual indulgence and abandonment to life. Les Nourritures terrestres (1897) [Fruits of the Earth], the drama Saul (1903), and later Le Retour de l'enfant prodigue (1907) [The Return of the Prodigal], are the chief documents of his revolt.

A result of Gide's revolt was the unprecedented freedom with which he wrote about sexual matters in Corydon (privately published 1911, public version 1924), his autobiography Si le grain ne meurt (1924) [If It Die...], and Gide's lifelong diary Journal 1889 à 1939 (1939),Journal 1939 à 1942 (1948), and Journal 1942 à 1949 (1950).

Gide divided his narrative works into soties such as Les Caves du Vatican (1914) [Lafcadio's Adventures] and classically restrained récits, for example, La Porte étroite (1909) [Strait is the Gate] and La Symphonie pastorale (1919). The only work which he considered a novel was the structurally complex and experimental Les Faux Monnayeurs (1926) [The Counterfeiters].

Until the twenties Gide was known chiefly in avant-garde and esoteric literary circles (he was one of the founders of La Nouvelle Revue Française), but in his later years he became a highly influential, although always controversial figure. He travelled widely. His trip to the Congo led to a scathing report on economic abuses by French firms and resulted in reforms. If in the thirties Gide put off one part of the public by his sympathies with communism, his disillusioned report of his journey to Russia, Le Retour de L'U.R.S.S (1936), scandalized another. Gide's interests went far beyond the confines of French literature. He translated Shakespeare, Whitman, Conrad, and Rilke. He was an influential literary critic (Prétextes, 1903; Nouveaux Prétextes, 1911) and was especially attracted to problematic writers like Dostoevsky, about whom he wrote a book (1923).

Among Gide's last work was Thésée (1946), like the earlier Oedipe (1931) the reworking of an old myth. Gide's collected works have been published in fifteen volumes (1933-39).

From Nobel Lectures, Literature 1901-1967, Editor Horst Frenz, Elsevier Publishing Company, Amsterdam, 1969

André Gide died on February 19, 1951.


source:
http://www.nobelprize.org

September 27, 2004

who cares for whom

i had four legs,
i worked; i ate; i lived,
i sold two legs;
bought two hands instead.

i lost my job;
now got nothing to eat;
and wish i was dead;

i asked for two legs;
they said i already got 2 !!!?
now:

i have to work
i have to eat
i have to live

September 25, 2004

my life

There must be more to life than this
There must be more to life than this
How do we cope in a world without love
Mending all those broken hearts
And tending to those crying faces

There must be more to life than living
There must be more than meets the eye
Why should it be just a case of black or white
There must be more to life than this

Why is this world so full of hate
People dying everywhere
And we destroy what we create
People fighting for their human rights
But we just go on saying c'est la vie
So this is life

There must be more to life than killing
A better way for us to survive
What good is life, in the end we all must die
There must be more to life than this

There must be more to life than this
There must be more to life than this
I live and hope for a world filled with love
Then we can all just live in peace
There must be more to life, much more to life
There must be more to life, more to life than this

Freddie Mercury

September 15, 2004

risk 2

a cold wind was blowing. i strolled through the narrow street, seeing wallpapers of my past on the dark brick walls. "is it a funny nightmare?" or maybe i got drunk! there was snow up to my knees. it was more like i was making my way through snow than having a nice walk in a romantic night! i was going slightly mad u know...
"what is that?" i was shocked by a bright light in front me, not so far; was an old bar called Pissed Coal! sure she was a pissed coal! she'd worked in the mine for about 10 years now she had no money and u can find nothing but hot stuff in her hands! always pissed, smoking cigarettes, talking sexy to strangers, ... and no way u get rid of that cocaine-like smell when she was talking to u.
so what could it be? "is she burning herself?" i made my steps fast to the front door, opened the door and... and there was another big shock! "Hey, you're here, huh? wanna join us? u know poker?" she was sitting with two odd-face fatso's. seemed like they wanted to change the subject cuz i didn't found a single card on the table...
to be continued

September 14, 2004

risk


سلام، خوبي؟ مي خوام واسه ت يه قصه تعريف کنم. شب بود. از پشت پنجره هيچ جايي رو نمي شد ببيني. رد سرما پنجره ها رو هم گرفته بود.
اتاق من کوچيک تر از اونيه که فکرش رو بکني. يه اتاق دو در سه، يه گوشه يه تخت فلزي، و طرف ديگه يه يخچال کهنه و داغون، يه سينک که هم واسه شستن صورت و هم واسه شستن ظرفا (البته اگه ظرفي وجود داشته باشه) ازش استفاده مي کنم، يه دوش و زيردوشي که با يه پرده ي کثيف پوشونده شده که هر کي وارد اين خونه ي عجيب مي شه به عنوان جالباسي ازش استفاده مي کنه. کف اتاق يا بهتر بگم همون خونه ي من، چوبيه. البته چوبا به خاطر وجود رطوبت پوسيده ن. حالا هم که هوا سرد شده و اين رطوبت بيشتر... در رو که باز کني بيست تا پله ي آهني مي بيني که مستقيم جلوت صف کشيده ن و تنها راه ورود به خونه ي مخوف هستن.
از شباي ديگه کم حوصله تر بودم. اتاق واسه م زندان شده بود. دلم مي خواس يک و فقط يک در ديگه توي اتاق بود که من اون رو باز مي کردم و پا به يه اتاق جديد مي ذاشتم. اما به جز يه در داغون و يه پنجره ي شکسته چيز ديگه يي نبود. کم کم داشتم ديوونه مي شدم. کليد رو از روي تخت برداشتم. پالتو رو هم از روي دوش، ... تا پوشيدمش تمام تنم يخ کرد. يه نيم نگاه به دوش کافي بود تا علت خيس شدن پالتو رو بفهمم.
کاريش نمي شه کرد. بيرون، هوا از اين هم سردتره. در رو باز کردم. از اينکه هنوز يه کلاه پشمي نداشتم گريه م گرفت...
ادامه دارد.



September 9, 2004

together we stand...


سلام خوبي؟
مي خوام دوربين ديجيتال بخرم. مي خوام اسکيت خطي بخرم. مي خوام لپ تاپ پنتيوم 4 بخرم. مي خوام PS2 بخرم. مي خوام مدرک CIW بگيرم. مي خوام مدرک Microsoft بگيرم. مي خوام مدرک Cisco بگيرم. مي خوام IELTS امتاحان بدم. مي خوام DV Lottery شرکت کنم. مي خوام زبون برزيلي (Portuguese)ياد بگيرم. مي خوام فرانسوي ياد بگيرم. مي خوام برم برزيل. مي خوام برم منچستر. مي خوام برم کانادا. مي خوام برم مصر. مي خوام کارتون بسازم. مي خوام کتاب واسه بچه ها چاپ کنم. مي خوام گيتار بيس ياد بگيرم. مي خوام 2983479287492374982349234023948 نفر رو از نزديک ببينم. مي خوام خاطراتم رو کتاب کنم. مي خوام دور دنيا رو بگردم. مي خوام يه کليسا طراحي کنم. مي خوام يه مسجد طراحي کنم. مي خواستم تو هم با من باشي...
فعلا با اجازه.

Blosxom

www.blosxom.com

Blosxom (pronounced "blossom") is a lightweight yet feature-packed weblog application designed from the ground up with simplicity, usability, and interoperability in mind.

Simplicity
Blogging--and, indeed, any online publishing-- should be as simple as typing away in your favourite text editor and hitting Save. Fundamental is Blosxom's reliance upon the file system, folders and files as its content database. Entries are plain text files like any other.

Usability
Create, edit, rename, and delete entries on the command-line, via FTP, WebDAV, or anything else you might use to manipulate your files. There's no import or export; entries are nothing more complex than title on the first line, body being everything thereafter.

Interoperability
Despite its tiny footprint, Blosxom doesn't skimp on features, sporting the lion's share of features one would find in any other Weblog application or full-blown content management and publishing system. Blosxom's plug-in architecture allows the core of Blosxom to remain small and sleek while providing room for extension and integration into different environments and uses. In fact, this entire site is powered by Blosxom; read all about it in the colophon.

Blosxom is simple, straightforward, minimalist Perl affording even the dabbler an opportunity for experimentation and customization.

And last, but not least, Blosxom is Open Source and free for the taking and altering.