November 23, 2002

animalism 2ِِ


میای تا غروب با هم بازی کنیم؟
آره اما به شرطی که غروب زود بیاد
اگه دست من بود که به بازی می گرفتمت
باشه قبول می کنم حالا چی بازی کنیم؟
دیدی طولش دادی، لعنتی! غروب شد


November 16, 2002

hole-hearted


از وختی که می نویسم خیلی بی احساس شدم، شایدم از وختی که بی احساس شدم دارم می نویسم


November 9, 2002

wall


اولا خیلی دلم می خواس نقاشی کنم. دنبال موضوع می گشتم. کار سختی بود. این چطوره؟ خاطره.... سوژه ی خوبی به نظر میومد. بکر و تازه بود. این شد که هر لحظه واسه رنگ گرفتنش بیشتر تلاش می کردم و اون رو اون جور که می خواستم رنگ می کردم. این جوری قشنگ تر می شد! هی رنگ می کردم و رنگ می کردم تا این که خاطره رنگ گرفت. کامل. به هیچ وجه اونی نبود که دلم می خواس. ازش خوشم نمی اومد. خیلی بد شده بود. نباید اون طور رنگش می کردم. عصبی شدم و تیکه تیکه ش کردم...
همیشه اون خاطره یی قشنگ و موندنی می شه که فرصت رنگ کردنش رو ازت بگیرن. خاطره باید خودش رنگ بگیره، ما فقط بین رنگا حرکت می کنیم. اون خودش رنگاشو ور می داره. سریع... بدون این که متوجه بشی که کی تموم شده. هر آدمی یه گذشته داره. پر از خاطرات رنگ شده و رنگ گرفته.
هنوزم نقاشی کردن رو دوست دارم. اما می خوام اونجوری بکشم! اونجوری که واسه ی رنگ کردنش فرصت کافی نداشته باشم.


November 5, 2002

feels good


به یاد همه ی اون چیزایی که از دست دادی باید یه چیزایی داشته باشی که از دست نرن! همین که یه یادی رو زنده کنن کافیه، یه یاد چیزایی که از دست دادم می نویسم.


October 30, 2002

second chance


چهارشنبه، آخر هفته، چی کار باید بکنم؟ همه ی دروازه ها مسدود شده، همه ی جاده ها رو آب گرفته، همه ی پل ها خراب شده... دیگه راهی به اون ده قدیمی نمونده. من همه ی سرمایه م رو ریختم توی زمینای حاصل خیز اون ده که رودخونه ش از کوه گذشته ی خودم سرچشمه می گرفت. همه ی گذشته یی که با برف زمستون سالم مونده بود و هیچوخ با بارون بهار پایین نیومده بود. می دونی چیه؟ هیچ وخ بهار بارون نیومده بود! همه چی به نفع تابستون تموم شده. تابستون تعطیله. مثه مرگه. گرمه. داغه. عرق آدم رو خفه می کنه. دیگه حرفی ندارم.


October 29, 2002

R.E.M.

R.E.M
Losing My Religion

October 28, 2002

deep


سلام، امروز دوشنبه س، صدای آب توی گوشمه، صدای آب، صدای ماهی، صدای آب اونوختی که داری غرق می شی و از زیر آب آخرین نگاه ها رو به نور خورشید میندازی. دارم غرق می شم و پایین می رم و خفه می شم. اما لااقل راحت می شم. ندیدن نور که خوراک منه. غرق شدن هم اون قدرا که همه ازش می ترسن بد نیس. فقط می ری توی یه دنیای دیگه. همین. یه جایی که همه ی اون چیزایی که غرق می شن اون جا زندگی می کنن. اون جا تازه ارزشمند می شی! باور نمی کنی؟ باور کن.
ندیدی همه ی آدما می رن وخت و سرمایه شون رو می ذارن تا یه چیزی از زیر آب بکشن بیرون... اول که غرق می شی همه خودشون رو می کشن کنار. در واقع اول مطمئن می شن که غرق بشی! بعدش یه مراسم می گیرن. بعدش یه مدتی صبر می کنن تا اسکلتت خوب ته آب بمونه. و گذشت زمان ارزش تو رو بالاتر می بره، بالا و بالاتر. تا جایی که مشتریات زیاد می شن. حتی با هم دعوا می کنن. یه چن تا گروه تشکیل می شه تا تو رو پیدا کنن و بیارن بیرون. از زیر آبی که پاکه. از آب پاک تر چیا داریم؟ تو؟ شاید...
منو ببخش که توی گذشته غرقت کردم. گذشته دریا نیس و نمی خواستم غرق بشی. نمی خوام زمان بگذره. نمی خوام زمان یادم بیاره که ارزشت خیلی بالاست و ببینم که همه دارن دنبالت می گردن. بدون هیچ مراسمی خودم زودتر از همه پیدات می کنم!


October 23, 2002

animalism


دیشب می خواست بارون بیاد، حالم خیلی گرفت. همیشه حالم گرفته س. بابا بزرگم گفته آدمیزاد روزی یه ساعت تو زندگیش خر می شه و توی اون یه ساعت همه ی کارای بدش رو انجام می ده و اتفاقای بد توی زندگیش شکل می گیره. منم روزی یه ساعت خر می شم. البته خر هستم و در واقع یه ساعت آدم می شم. وختی که آدم باشی همه چی خوب پیش می ره. همه دوس دارن...
وختی که بزرگ می شی، می تونی همه چی رو فراموش کنی، گذشته رو، اونایی رو که دوس داشتی...دروغ گفتم؟ آره؟ نمی تونم اونایی رو که دوس دارم فراموش کنم. آخرش بهشون می رسم و می گم که دوسشون دارم. اونا چی؟ اونا چی می گن؟


October 19, 2002

bye


از من خبری نیس انگاری! حوصله م نمی شه بیام و بنویسم. یه آدمایی هستن که من همیشه باید دنبالشون بگردم. اما شایدم این فکر اشتباهه. شاید بهتر اینه که فقط ببینمشون. خواستن تنهایی همیشگی بوده. این رو خیلی سخت می شه عوض کرد. تنهایی تنها چیزیه که می خوام . می خوان یه جایی برم که غریب باشم. هیچ آشنایی نمی خوام. دست ار دهد که خود شوم ، از این خودی بی خود شوم... هر کی یه جوری شکل گرفته... اگه بخوایم تغییری به وجود بیاریم باید اول داغش کنیم تا آب بشه و بعد بشیم یه قالب جدید و اون رو بریزیم توی خودمون. بهش که فک می کنم می فهمم که واقعا هر کی یه جوریه! خوشا او که هیچ گونه نیست و ظرف همه ی ما اوست...


October 5, 2002

hi

Here's the very beginning of this weblog.

این وبلاگ دقیقا از اینجا شروع می شه...