May 21, 2012

پیر و فرتوت

قدیم وختی میخواستی بیای، از چند روز قبل حس می کردم...
قلبم بالا و پایین می پرید که همین امروز و فرداس که بیاد
اما الان دیگه پیر و فرتوت شدم!
دیگه حس نمی کنم که داری میای، داری میای؟!
دیگه حس نمی کنم، اما پر از احساس بودن هات هستم
راه ها، نوشته ها، حرف ها، آغوش ها، اشک ها، خندیدن ها، خشم ها و غصه ها
.
.
.
قدیم می گفتم چه بگویم که غم از دل برود چون تو بیایی
اما حالا چه بیایی چه نیایی غم از این دل نرود...
پیر و فرتوت شدم! دیگه توانی در من نیست!
بی امید، منتظر جدایی از این زمین لاکردار و کانکت شدن به بابای بچه ها موسوم به خدا
آیه ی یاس نیس اینا
از یه جنس دیگه س
از جنس انتظار برای تموم شدن انتظار و رسیدن به یار
موسیقی ش تموم نمیشه و گوشامو پر کرده
پیر و فرتوت شدم! اما خشنود از بودن با تو در تک تک این لحظات
تکرار محبتی که هیچکس جز من با تو بش نرسید
با تو صبح میشه، با تو شب
با تو بیداری، با تو خواب
با تو شک در خشم یا لبخند
با تو خواندن روی کلیدهای سفید
زیباتر شدنت با کلیدهای سیاه
.
.
.
کافه ها دیگه جای عشق نیست
پر از ادا و توحش و پز و شهوت
و کافه دار از بس که سرش واسه بسته شدن دکونش درد نمی کنه، دیگه حالی بت نمی ده
صبح در تاریکی پیر بیدار می شم
یخ، سکوت، صدای هوای وحشی در گوشم
این شهر کثیف حالا که خوابه ترسناک تره
بغض می کنم و فک می کنم یه ماشین میاد و منو می بره باغ!
آخ با این که پیر و فرتوت شدم اما چقد دلم تنگ شده برات
.
.
.