September 28, 2006

a little into 30 days


A journey of a thousand miles must begin with a single step.
Lao Tsu,
The Way of Lao Tsu

a little into 30 days


A journey of a thousand miles must begin with a single step.
LaoTsu,
The Way of LaoTsu

August 6, 2006

insurrection


یه تفنگ دستته. یه شیر گرسنه میاد با یه خرگوش کوچولوی نیمه جون که به دندون کشیده. اگه خرگوش رو نخوره می میره. و خرگوش کوچولو هم داره آخرین نگاه های امیدوارانه ش رو به اطراف می کنه تا شاید نجات پیدا کنه. چی کار می کنی؟
شیر بیچاره رو می کشی یا تماشا می کنی که چطور خرگوش کوچولو خورده می شه؟ هیچ گزینه ی دیگه یی هم نیس که بخوای انتخاب کنی!!! یه کم عجله هم لازمه! چی کار می کنی؟

July 29, 2006

infinity


زیستم واپسین روز زندگی را و شاید که بخوانمش نخستین. تازگی شنیدن نفس نه آن که به خواهش حیات فرو می برم و خود می تراود. نجوایی در گوش. عشقی نهفته در یک حرارت سرد. فراموش کردن دردها و صد البته که فراموش شدن دردها. از این خسته تر من و خسته تر از من، من. بغضی می شکنم از میان هزاران بغض و این کدام است؟ آنی که از حضور هزار بغض آمده است. می گریم از وجود همه ی آن دردهایی که برایشان می گریم. دردمندترین کیست؟ او که باور نمی شود. نامردمانه تر! نامردمانه تر! دیری است که فروبستن چشم ها بی فایده است. می بینی هر آن چه را که یارای ندیدنش داری. می شنوی هر آن چه را که یارای نشنیدنش داری. سی هزار سال است که کسی در گوش پرندگان می خواند که دام است. ساده. واضح. آن, دام است. آن یک دام است. بال گشودن. اوج. پرواز. نیاز. به چه چیز؟ به نیاز! و پر می گشاید به سوی دام و پر می گشاید به سوی دام ها. پس اما من چگونه تو را باور کنم؟!
این سایه درختان که می بینی نیست که تو را می خواند. قدم زدن در خنکی این دست های خفته ی بیننده. این نیست. بالاتر است آن که تو را می خواند. بالاتر. سکوت و کلمات و گنگی و خواستن و فکر و نیاز... آشفتگی می آید و می رود و نمی ماند. تو می مانی. آشفته. گریه می کنی بدون آن که گونه ات نمناک شود. گریه می کنی بدون آن که گونه ای نمناک شود. به دنبال کلمات. آنانی که هرگز به زبان نیاورده ای و به حتم آنانی که هرگز به زبان نخواهی آوردشان. آشفته. آشفته و گریزان. در این آغوش کیست که می گریزد؟ هم او که تواند گریستن!/هم او که تواند گریختن!/هم او که تواند خرامیدن در خنکی سایه ی درختان!/باور کن این فریب ها و این عظمت ها را.او نامردمانه باور نمی شود. بالاتر است و تو را می خواند.

July 16, 2006

fake

این دنیا پوچه، بیست و خورده یی سال باهاش بودم، بسه، دیگه باید ازش جدا بشم.

July 5, 2006

parental

i love to do the housework.

June 27, 2006

one


پنکه با کمترین سرعت در حال چرخیدنه. پرده خیلی آروم تر از نفس کشیدن پنجره داره تکون می خوره. کشوها با بی حوصلگی نامنظمی بیرون کشیده شدن.
شلوارک ، ناجور روی زمین افتاده. دستی لباسای توی کشو رو به هم می زنه. این که خیلی چروک شده. مهم نیس. چروک چه اهمیتی داره. بستن ساعتی که کار نمی کنه چطور؟ سکون گرما به شدت شنیده می شه. جوراب ها رو نمی شه تحمل کرد. آینه چیزی رو توی خودش نشون نمی ده. عینک. حلقه. کلاه. ساعت!
یه چیزی توی آسمون هست که آفتاب نمی ذاره خوب دیده بشه. پرنورترین چیز، چیزای دیگه رو به تاریکی محکوم می کنه و البته عمرش هم کوتاه تره.
راه های پر پیچ و خم شروع شده. مردایی که مدام در حال صحبت کردن هستن و زنایی که مشغول تماشای مردم شدن. سایه، روشن، سایه، روشن... وختی مرزی نباشه جدایی معنایی نداره.
کارهای عقب افتاده. یه عالمه تار، یه عالمه سه تار، یه عالمه سنتور، یه عالمه کاغذ،... انگشت هایی که در حال نواختن هستن. ملودی پایان نامه ها و آگهی های ترحیم. این نواختن تا خود سر ظهر هم ادامه داره.
دو تا پایان نامه توی دست و یه قاب زیر بغل. یه تاکسی بدون مسافر. یه مسیر طولانی تا خونه. نگاه مشکوک همسایه و چرخوندن کلید. پنکه هنوز می چرخه. تلویزیون. دو زن بلندقامت. دستی با یه چاقوی تیز حدود یک دقیقه خراشیده می شه. یک زن بلندقامت.
لباس هایی که به یه گوشه پرتاب شدن. صدای برخورد دو پای برهنه روی کف پله های داغ. لوله داره آب جوش رو بالا میاره. شروع چرخیدن دیوارهای حموم. حس بالا اومدن چیزی از ته دل. درد برخورد محکم زانوها با کف حموم.
آب جوش همه چیز رو داره با خودش می بره...


June 21, 2006

fragile u, fragile me

i can't write about it
this is something more than a blog
and more than anything anyone else can read

June 8, 2006

dilemma


حتی اگه به یه چیزی ده سال هم بیشتر از بقیه ی آدما فک کرده باشی دلیل نمیشه که اون یه اصل درست باشه و همه قبولش کنن!

May 8, 2006

Sheep Found!


آرشيو قديمي وبلاگم رو پيدا كردم. دارم دوباره واردشون مي كنم. اگه توي ليست كسي بالا اومدم من رو ببخشيد. فك مي كردم كه ريخته باشمشون دور. اما نمي دونستم كه از روي دلسوزي نگهشون داشته بودم. "داشته بودم" يعني چي؟ كم كم دارم اتاقم رو خالي مي كنم. ديگه داره وختش مي رسه. بايد بار و بنديل رو ور دارم و برم. هرچي سبك تر بهتر. مبادا غباري به محمل نشيند...


April 18, 2006

gear


Speed or Safety? that is pure obvious...don't u think so?!

April 6, 2006

reality



چگونه رها شوم؟
براي با تو بودن
فريب نيستم
تو فريبا
مي روم
از شرم اين فريب
نگاهت را ببند
همچون گامي محكم بر مرگ من
گناهكارم
هميشه
هر گونه
به هر نماز
به هر سجاده كه سر نهم
وگر به خاطر مي آوري
قطرات آب را بر من ببند
دروغ مي گويم
به سادگي همان تشنه بودنم
دروغ مي گويم
به سادگي همان تصوري كه مرا نابود مي كند
مي شنوم
كلمات ناگفته ات را
تكرار كن و بلند فرياد بزن
من مي روم
به پستي همان فريبي كه جاي مرا گرفت
به پستي همان انديشه اي كه بندگي ام را گرفت
بزرگ تر از اين دشت منم
و من در با تو بودن هيچ
من مي روم
گذشته تكرار مي شود
با يادت مي نويسم
همه ي آن هايي را كه نمي توانم بگويم
گذشته
زمزمه مبهم همگان
براي كيست؟
نه براي هيچ كدامتان
تنها و تنها
تا ابد
براي تو مي نويسم


March 7, 2006

rule


زندگي چه ارزشي داره وختي هميشه به ديد يه مجرم بهت نگاه مي كنن و واسه هر كاري كه انجام مي دي سرزنش ميشي؟


January 31, 2006

white


يه چيزي تو مايه هاي سر تا پا سفيد

January 26, 2006

trouble


امروز به قصه ي دل من گوش ميکني
فردا چو قصه مرا فراموش مي کني

bedroom
امروز به غصه ي دل من گوش مي كني
فردا چو قصه مرا بازگو مي كني

January 25, 2006

no more

Andrea
If you want something you've never had
you must do something you've never done

January 21, 2006

too late to grow older


: چيزي شنيده مي شه؟
- آره ... اما چيه؟ چرا؟
: حس خيلي خوبيه، بارون که مياد، همه مثل اينکه بلا نازل شده باشه، مي چپن توي خونه هاشون، اما چقد زيباس که همون موقع يکي زنگ بزنه و بخواد که باهاش بري زير بارون،...

January 17, 2006

Wish I Had An Angel

STOP SAYING THAT I DEMONIZE YOU. YOU'RE A DEMON