May 1, 2007

احمدي



با چه توانی این کار رو انجام می دم؟ نه به عشقی که به شخصی خوانده شده به نام مولانا دارم. بلکه به عشقی که او به معشوقی داشت. معشوقی که او را به بی خودی رساند. (به روایتی) شمس او را کشتند و او بی از او، در او شد و به اوی اولی الالباب رسید. اتود اولیه طرح رو به مدد حضور در بین بچه های انجمن زدم. و شرح آن چه در دل خود داشتم: نی چیست؟ همه در آن دمند. دم. دم من، تو و همه گان. هرچه دم بباید همه ناله گردد. ناله ای که بر دل نشیند. غم نیاورد .شاد کند. بگرداند. بی سر کند. پای بکوبی بر همه دنیا نه به نشانه ی نفرت از او که به طلب یافتن سبکبالی از برای پرواز. نقطه و وحدت بیابی و گرد او بگردی. هر چه گیری همه ناله ی شوق کنی. نبینی و از دل بینی. نور دلت که نباشد، تو نباشی. نشانه ی زمین از اولین الفبا - نقطه - تا آخرین الفبا - ی - در یک امتداد افلاطونی. چرا که هر آن چه خدا بر ما گذاشته این است. آن چه در دل گذاشته همانا خود اوست. ما به خداوند آویزانیم! چرا گرد او نچرخیم؟! چرا چون نی هر چه گیریم نچرخانیم؟!

No comments: