February 21, 2008

به سوی دوست



روز و شب خوابم نمی‌آید به چشم غم پرست
بس که در بیماری هجر تو گریانم چو شمع

بی جمال عالم آرای تو روزم چون شب است
با کمال عشق تو در عین نقصانم چو شمع

کوه صبرم نرم شد چون موم در دست غمت
تا در آب و آتش عشقت گدازانم چو شمع

خداوندا، آن زمان که از زمین رخت برفکنم آیا اندوهگینم؟
آن زمان که به سوی تو آیم آیا جز شور چیزی در من است؟
آیا زمین از رفتن من غمگین می شود؟
تو خداوندی، این جا و اینان زمین و من مشتاق به سوی توام



No comments: