June 23, 2025

پرواز

چشم‌هایم را در جامى از خاکستر شسته‌ام نه مى‌بینم نه فراموش مى‌کنم تو نبوده‌ای مدت‌ها سال ها ماه ها روزها و من با جمجمه ی خاطرات در تابوتی بى‌صدا پرسه مى‌زنم هیچ نجوايى نیست تنها کفش‌هایت هر شب خودشان را از پاهای برهنه ی قلبم از بام تخت رها مى‌کنند پوستم مدت‌هاست که لمس را وانهاده تنها با نامت ترک مى‌خورد وقتى در دل شب خاموش فریاد می زنم آن نام بیدادگر درمانت را دلم در چارچوبى تهى به جا مانده با لبخندى که هنوز زخم مى‌زند به شکستنم من اینجايم در تاریکى مطلق با ساعتی که تو را هرگز نشان نخواهد داد و نفس مى‌کشم نه براى زیستن که برای براى نبودنت برای برای نابودنم