October 2, 2007

كرشمه



thee

سعدی با حال من بازی می کند:

منم اسیر و پریشان ز یار خود محروم
غریب شهر کسان و ز دیار خود محروم
به درد و رنج فرومانده و ز دوا نومید
نشسته در غم و از غم گسار خود محروم
گزیده صحبت بی گانه گان و نااهلان
ز قوم و کشور و ایل و تبار خود محروم
ز روزگار مرا بهره نیست جز حرمان
مباد هیچ کس از روزگار خود محروم
ز آه سینه بسوزم اگر شوم نفسی
ز سیل این مژه‌ی سیل بار خود محروم
ز هر بدی که به من می رسد بتر زان نیست
که مانده‌ام ز خداوندگار خود محروم
امید هست عبید آن که عاقبت نشوم
ز لطف و رحمت پروردگار خود محروم


No comments: