December 31, 2004

antipen


ای نوشته ها! اکنون برای خلق شما تلاش می کنم. این جمعیت که من می بینم، اینان که مرا نگاه می کنند، آشفته، و یقین که نمی بینند. پند عجیبی است اما در اجتماع آدمیان همه چیز هست. ردیف اول، چهره های مشخص، آنانی که به دنبال دیدن آمده اند. آشفته، و یقین که نمی نگرند. ردیفها زیاد می شوند و برای من، سایه کم کم شکل می گیرد. انتهای این تجمع برای من چیزی نیست جز سایه های یکسان و تکرار می شوند.
من در مرکز دایره ام. دایره ای به محیط سایه ها و مساحت سایه روشن ها. پس این منم که می درخشم در نور. کانون همه هجوم ها به سمت این نور، من، نور نبودم. اکنون که می روم، می درخشم... و این لذت تمام وجودم را در بر دارد.
شاید نخستین بار است که نگاه ها نور را دنبال می کنند، نوری که می رود. می درخشم نه از این رو که روشن کنم بلکه انعکاس این من را در یکایک چشم ها می بینم. حتی آنانی که نگاه نمی کنند!
افسوس که قلم دیگر نیست و افسوس که پرگاری را اجازه نیست تا مرا به چرخ آورد. من، نفی قلم، خلق نوشته. نوشته خلق می شود، مثبت یا منفی. پرگار، کفر است و چرخش، شرک.
شاید اولین بار است که دستهایم بسته اند و می خواهم که بنویسم و اولین بار است که نوشته می شوم، و آخرین بار است.
چندی بیش نمانده تا قدرت خلق از من گرفته شود، چرا که این منم که خلق می شوم. از این روشن تر که می میرم تا زنده شوم؟ از این ملموس تر اثبات حیات؟
تو چیستی؟ تو، هیچ، تو، دانا، تو خالق، تو مخلوقات مرا می خوانی... من چیستم؟ من، همه چیز، من مخلوق، من دیوانه، من از این پس خوانده می شوم.
و چه زیباست که زیباترین یافته های خود را مجال نوشتن نیافته ام و هنوز باور ندارم که به سمت کاغذی سپید می روم که آن را سیاه کنم. من سیاه می کنم، سیاهی ها خوانده می شوند، سیاهی ها پاک می شوند، من پاک می شوم...
برآورده شدن یک آرزو ارزشمند است: از کودکی همیشه می خواستم بر روی چهارپایه ای بایستم، آن را بردارند و من هنوز مانده باشم...
چهارپایه برداشته می شود، من هنوز در هوا مانده ام... باور کنم؟ باور کرده ام. همهمه ای گوشهایم را پر کرده اند، از دور زمزمه ای می شنوم، ای نوشته ها! اکنون برای خلق شما تلاش می کنم...

No comments: