December 6, 2004

the dog


سلام، آيا تو آن سگ را مي شناسي؟ همان که بهترين سگ دنياست. همه اين را مي گويند. او زيبا پارس مي کند. زيبا راه مي رود و مي دود. از ظاهر زيبايي نيز برخوردار است. هر روز با حس کردن سوز سردي بيدار مي شود. از لانه کوچکي که برايش ساخته اند بيرون مي آيد. خودش را کمي تکان مي دهد و سپس منتظر مي ماند تا برايش صبحانه بياورند. اما هميشه خواب هستند و او خود به دنبال صبحانه مي گردد. گاهي اتفاق مي افتد که تازه چيزي براي خوردن يافته باشد اما هجوم دوستدارانش او را مجبور به ترک خوراک محبوبش کند. آنها براي بازي آمده اند. راستي که بازي با اين حيوان وفادار خالي از لطف نيست. سگ هم اين را خوب مي داند و همواره در تلاش است تا اين موج عظيم دوستداران را راضي نگاه دارد. بعضي روزها واقعا اين کار سختي است. زيرا هرکسي به نواختن ساز خود مشغول است. يکي از سگ مي خواهد که چوب پرتاب شده را بياورد. يکي از سگ مي خواهد که براي گرفتن توپ به هوا بپرد. يکي از سگ مي خواهد که همراه او در استخر آب شنا کند. يکي از سگ مي خواهد که ... . سگ واقعا خسته مي شود. اما سگ وفادار است... سگ وفادار مي ماند... سگ، سگ مي ماند. شبها خسته به لانه اش باز مي گردد و خوشحال است از اينکه توانسته آنها را شاد کند.

No comments: