December 15, 2004

let it rain


مي ترسم از اجتماع آدمها و فرار مي کنم. بي قرار به هر طرف که راه عبوري بينم. فرار مي کنم از آنها که کمک مي کنند...تور مي گيرند يا به زنجير مي کشند... هر چهره اي مرا به خود مشغول مي کند. از اين تنوع در زيباييها لذت مي برم. باريافتن براي حرکت لرزان انگشتانم روي اين خطوط روحاني، بالابرنده است. ابرو... پلک... بيني... گونه... لب... چانه... اينچنين است. آغوش مي گشايم. و نه. چه مي گويم؟ آغوش مي خواهم. آري. تعبير درست اين است که بخواهم لمس اين خطوط را بر چهره خود... و اين شور در دلم مي ماند که بازوان کي در هم خواهند پيچيد... اما من با اين همه خط چگونه مي توانم ؟؟؟ تورها خط دارند. زنجيرها بيشتر. کاش مي شد همه گره ها را گشود. من گشوده مي شوم؟ چهره ها نفس مي کشند و من از اين که با تنفسشان به درونشان خوانده مي شوم در مي يابم که اين چهره ها نيستند که نفس مي کشند. دم و بازدم حرفي است براي خواستن. خواستن من. خواستن تو. خواستن جمعي از خطوط... در شگفتم که چرا پس از آغوش اتفاقي نمي افتد. من نيازم به توآن اتفاقي است که در آغوشت مي افتد. خطوطي که چون تار به من تنيده مي شوند. نه تارهايي که خود تنيده شوند... از اين تارها فرار مي کنم. من در اين خطوط چنگ مي زنم. از تو بالا مي آيم و تو آن را هرگز نخواهي فهميد. منم يکي از آن خطوط. منم يکي از آن تارها. منم يک روح آغوش گشوده. حرارت گرم نفس هايم را بيرون مي دهم تنها و تنها براي شانه هاي تو اگر عبور مي کنم. تنها و تنها براي نگاه تو که بعد چهارم را مي نگرد اگر به خواب مي روم. زبانه مي کشم تمامي خطوط بدنت را. آن که من از ديدنش ناتوانم و به لمسش نيازمند. چه کسي اينجا سخن از جسم مي آورد؟ دروغي آغشته به فريب. تجسمي حقيقي از مجاز. چه کسي خواهد که از جسم سخن آورد؟ مجاز را به مجاز مي خواهم. و به حقيقت همانگونه عشق مي ورزم که در باورم نگنجد. از اجتماع آدميان فرار مي کنم. بي قرار به هر طرف که راه عبوري بينم. بودنت ديوانه کننده است و نبودنت آرامش بخش. من از اوج لذت عشق سخن مي گويم. زبانه مي کشم تمام لحظات بودنت را. زبانه مي کشم تمام خطوط پيچيده بدنت را. هنوز هم معتقدم که از اوج لذت عشق سخن مي گويم. اعتقاد از ايمان نيست. اعتقاد، نپذيرفتن دورغ است. راهي که به فرار از آن ياد مي شود. اين راه خود يک راه است... فرار يک اعتقاد است... من معتقدم. به اوج لذت عشق! به منتهاي اتفاقي که در آغوش تو مي افتد. منم که فرار مي کنم. به بدن تو. منم که زبانه مي کشم. به سوي تو. منم که مي ترسم از اجتماع آدمها و فرار مي کنم از من و تو. بي قرار... به هر طرف که راه عبوري بينم...

No comments: