هوا در حال تاریک شدن است.
به سختی و مخفیانه وارد محوطه ی خانه ها شده ام.
نمی دانم در کدام خانه هستی.
از میان بوته ها به سمت بالا می روم.
عبور آرام چندین گوزن...
گویی که من در آن نزدیکی نیستم.
پشت سرشان یک راه پله است.
بالا می روم.
نیم خیز که نگهبانان مرا نبینند.
یک خانه از دور نمایان می شود.
خانه را دور می زنم.
با نا امیدی آماده ی پایین رفتن از تپه می شوم.
چراغ های خانه روشن می شوند.
پیراهن سفید...
صدای زیبای تو
با اشتیاقی که تا کنون نشنیده ام می دوی و صدایم می کنی
دستانم را آرام می گیری
و من می میرم.
November 30, 2007
رویای شیرین
October 26, 2007
تهدید
نزدیک به پایان ظهر ابری امروز، منتظر سبز شدن چراغم تا به آن طرف چهارراه بروم. دستی از پنجره ی یک سرویس بیرون می آید و یک نوشته به من تعارف می کند. نگاهم از دستانش بالا می رود . به چشمانی می رسم که در همهمه ی شادی سایرین در نگاهم اشک می ریزد. کاغذ، نیمه مچاله است. شروع به خواندن می کنم:
"خیلی احساس راحتی نکن!
شرایط همچین هم مطابق فکرت نیست...
همه ش یه امتحان بود!
می خواستم ببینم توی این شرایط چی کار می کنی...
انتخابت غلط بود!
می خواستم مطمئن شم که همه تون همیشه اشتباه رو انتخاب می کنین...
خودخواهیت بهم ثابت شد!
اصلا شماها می تونین به فکر خودتون نباشین و زنده بمونین؟"
سه تا فحش به خود نویسنده و یک امضا به همراه تاریخ یک ماه پیش در پایان.
یک ماه دیرتر شد تا به تو بیشتر از پیش فکر کنم...
October 17, 2007
October 11, 2007
توپ
ما به مظلومان شک می کنیم و دلمان به حال ظالمان می سوزد و همواره به فکرشان هستیم. ما مراقب دل ظالمان هستیم و همواره دل مظلومان را می شکنیم. ما سزاوار ظلم هستیم. همین دیروز بود که در جسم یکدیگر پیچیدیم تا شاید روح یکدیگر را آزاد کنیم. امیدوارم توانسته باشم مثل تو بوده باشم...
October 2, 2007
كرشمه
سعدی با حال من بازی می کند:
منم اسیر و پریشان ز یار خود محروم
غریب شهر کسان و ز دیار خود محروم
به درد و رنج فرومانده و ز دوا نومید
نشسته در غم و از غم گسار خود محروم
گزیده صحبت بی گانه گان و نااهلان
ز قوم و کشور و ایل و تبار خود محروم
ز روزگار مرا بهره نیست جز حرمان
مباد هیچ کس از روزگار خود محروم
ز آه سینه بسوزم اگر شوم نفسی
ز سیل این مژهی سیل بار خود محروم
ز هر بدی که به من می رسد بتر زان نیست
که ماندهام ز خداوندگار خود محروم
امید هست عبید آن که عاقبت نشوم
ز لطف و رحمت پروردگار خود محروم
September 22, 2007
مفت خوران
در چنین روزی عده ای باعث شدند ما سال ها از پدرم بدور باشیم. از آن عده متنفرم و بیشتر از آنانی که خود را پنهان نمودند تا جنگ تمام شود و بازگشتند و خوردند و هم چنان نیز هم.
September 11, 2007
با تو نيستم
من از آن روز که در بند تو ام آزادم
There is fiction in the space between
The lines on your page of memories
Write it down but it doesn't mean
You're not just telling stories
There is fiction in the space between
You and reality
You will do and say anything
To make your everyday life
Seem less mundane
There is fiction in the space between
You and me
There's a science fiction in the space between
You and me
A fabrication of a grand scheme
Where I am the scary monster
I eat the city and as I leave the scene
In my spaceship I am laughing
In your remembrance of your bad dream
There's no one but you standing
Leave the pity and the blame
For the ones who do not speak
You write the words to get respect and compassion
And for posterity
You write the words and make believe
There is truth in the space between
There is fiction in the space between
You and everybody
Give us all what we need
Give us one more sad sordid story
But in the fiction of the space between
Sometimes a lie is the best thing
Sometimes a lie is the best thing
July 14, 2007
واقعا شكر!
ما همه از الست همدستیم
عاقبت شکر بازپیوستیم
ما همه همدلیم و همراهیم
جمله از یک شراب سرمستیم
ما ز کونین عشق بگزیدیم
جز که آن عشق هیچ نپرستیم
چند تلخی کشید جان ز فراق
عاقبت از فراق وارستیم
آفتابی درآمد از روزن
کرد ما را بلند اگر پستیم
آفتابا مکش ز ما دامن
نی که بر دامن تو بنشستیم
از شعاع تو است اگر لعلیم
از تو هستیم ما اگر هستیم
پیش تو ذره وار رقصانیم
از هوای تو بند بشکستیم
June 24, 2007
حس بدبختي
I bought chocolate.
I rented a house.
I lit 666 candles.
I dressed up in my Gothics.
I filled the bath with water.
I burned all the photos.
I dialed the numbers.
I heard their laughs.
I died.
Chocolate all over me.
Smoke in the bathroom.
Smell of leather n wax.
White coldness on the walls.
Ashes floating on water.
Beep Beep Beep.
Boiling tears upon my freezing cheeks.
I know you are near.
June 16, 2007
May 31, 2007
حست مي كنم
Girl: Homme ou femme, c'est la même chose!
Boy: Oui, peut-être oui!"
feministic, masculinistic, ???, sadistic, !!!, realistic, ...
we keep NEEDING! each other more n more
i can smell something again!
is this u all around me?
the day's coming
May 15, 2007
فنجان سرد شوك
صبح ساعت 7:30
تنها
ساکت
اولین قطعه از آلبوم "افسانه سرزمین پدریم"
با صدای تقریبا بلند
یک وبلاگ
یک عکس
اشک و درد
خداوندا تو چگونه بدین زیبایی مرا غم آلود می کنی؟
می گفت که تو در چنگ منی
من ساختمت. چونت نزنم؟!!!
ای عجبا از این درد و عشق
درباره عکس:
آنا پورنا
خانه کوهنوردان تهران
May 10, 2007
بیدار شو از یگانه پنداشتن
ای یار یگانه چند خسبی؟
ای شاه زمانه چند خسبی؟
افسانه ی ما شنو که در عشق
گشتیم فسانه چند خسبی؟
"رومی"
خیابان های گل آلود این زمین غریبند.
خشکی پاهای من را نمی شناسند.
تمامی لب های خیسشان را خواهم بوسید.
اینان و آنانند که مرا به جانان رسانده و می رسانند.
May 1, 2007
احمدي
با چه توانی این کار رو انجام می دم؟ نه به عشقی که به شخصی خوانده شده به نام مولانا دارم. بلکه به عشقی که او به معشوقی داشت. معشوقی که او را به بی خودی رساند. (به روایتی) شمس او را کشتند و او بی از او، در او شد و به اوی اولی الالباب رسید. اتود اولیه طرح رو به مدد حضور در بین بچه های انجمن زدم. و شرح آن چه در دل خود داشتم: نی چیست؟ همه در آن دمند. دم. دم من، تو و همه گان. هرچه دم بباید همه ناله گردد. ناله ای که بر دل نشیند. غم نیاورد .شاد کند. بگرداند. بی سر کند. پای بکوبی بر همه دنیا نه به نشانه ی نفرت از او که به طلب یافتن سبکبالی از برای پرواز. نقطه و وحدت بیابی و گرد او بگردی. هر چه گیری همه ناله ی شوق کنی. نبینی و از دل بینی. نور دلت که نباشد، تو نباشی. نشانه ی زمین از اولین الفبا - نقطه - تا آخرین الفبا - ی - در یک امتداد افلاطونی. چرا که هر آن چه خدا بر ما گذاشته این است. آن چه در دل گذاشته همانا خود اوست. ما به خداوند آویزانیم! چرا گرد او نچرخیم؟! چرا چون نی هر چه گیریم نچرخانیم؟!
April 27, 2007
همين
(Download Tip: Right-click and "Save Target As..." or "Save Link As...")
download link
نمی تونم بیشتر گوش نکنم و بیشتر و بیشتر گریه نکنم. با یاد تو بودن آرامش است.
April 25, 2007
عشقبازي
زمانی بود که به هنگام برخواستن از بستر به آسمان چشم دوخته و با فکر سبکبالی و آرامش برمیخاستم. اکنون که چندی بیشتر می گذرد (!) آسمان است که مرا بر بستر می گذارد و نسیم است که بر تنم می خزد. گذشتن از یکایک فکرها و مرور ده باره و صد باره ی همه ی آنان برایم ممکن است. نیکی ها و بدی ها در کنار هم. زیبنده ترین خاطره ی بودن بر زمین آن است که بر زمين نبودم. نمی دیدم و نمی شنیدم و نمی گفتم. خداوند نزدیک تر از همه ی این هاست. آیا شنیده ای که می گویند: "تا آن زمان که باشی هر چه برایت انجام دهم زیباست ولی آن لحظه که نباشی ملالت بار و سرد است" خداوندا با تو بودن چه زیبا و نبودنت زیباتر. نبودنت نه از آن رو که ملال انگیز باشد که عطش دوباره یافتنت. و زیباتر این دوباره ها و صدباره های من که هیچ باره اند چرا که تو همیشه بود و بایسته ای. بایسته ی تمام زیبایی ها و لحظه ها. به سوی تو می آیم. دوستی و دوست داشتن از توست. تو در دلم گذاشته ای که دوست بدارم هر آن چه را که دوست می داری. دوستت دارم و همه ی دوست داشته هایت را! عاشق تو و تمام معشوقه های توام. چه زیباست: گناهانی باشند که مرا چون حباب رقصانی از خود دور کرده و مرا به سمت تو گردانند. گناهان فرستاده ی تو اند. تو ببین که من به سمت آنان کشیده نمی شوم و همیشه بر دلم بخوان که کشانده نشوم. تو ببین که دیدن آنان مرا از آنان دور کرده و به سوی تو می کشاند. خداوندا دوستت دارم که پلیدی، دروغ، آشفتگی، تنبلی و تنبارگی را در وجودم نهادی و ناپاکی آنان را به من فهماندی تا هر زمان از توجه به آنان دلزده و بیمار شوم. دوستت دارم که این چنین درس دادی نیکی و بدی را. دوستت دارم که نظم، آرامش، بوسه، لبخند و اشک را در وجودم نهادی و پاکی آنان را به من فهماندی تا هر زمان از توجه به آنان مست و پران شوم. چه بازی ها که با من نمی کنی و چه لذت ها که من از بازی ها نبرده ام! خاطره هایی ماندگار. درس های انسان بودن. هر چه داشته و دارم از توست و آگاهم که چگونه پاسخ توجه ها و بی توجهی های مرا داده ای. آگاهم که هر لحظه ی زندگی ام جواب یکی از سوالاتی است که از تو پرسیده ام. مرا به سمت خود بیشتر از این که من می خواهم می خوانی؟ دوستت دارم/.