October 28, 2002

deep


سلام، امروز دوشنبه س، صدای آب توی گوشمه، صدای آب، صدای ماهی، صدای آب اونوختی که داری غرق می شی و از زیر آب آخرین نگاه ها رو به نور خورشید میندازی. دارم غرق می شم و پایین می رم و خفه می شم. اما لااقل راحت می شم. ندیدن نور که خوراک منه. غرق شدن هم اون قدرا که همه ازش می ترسن بد نیس. فقط می ری توی یه دنیای دیگه. همین. یه جایی که همه ی اون چیزایی که غرق می شن اون جا زندگی می کنن. اون جا تازه ارزشمند می شی! باور نمی کنی؟ باور کن.
ندیدی همه ی آدما می رن وخت و سرمایه شون رو می ذارن تا یه چیزی از زیر آب بکشن بیرون... اول که غرق می شی همه خودشون رو می کشن کنار. در واقع اول مطمئن می شن که غرق بشی! بعدش یه مراسم می گیرن. بعدش یه مدتی صبر می کنن تا اسکلتت خوب ته آب بمونه. و گذشت زمان ارزش تو رو بالاتر می بره، بالا و بالاتر. تا جایی که مشتریات زیاد می شن. حتی با هم دعوا می کنن. یه چن تا گروه تشکیل می شه تا تو رو پیدا کنن و بیارن بیرون. از زیر آبی که پاکه. از آب پاک تر چیا داریم؟ تو؟ شاید...
منو ببخش که توی گذشته غرقت کردم. گذشته دریا نیس و نمی خواستم غرق بشی. نمی خوام زمان بگذره. نمی خوام زمان یادم بیاره که ارزشت خیلی بالاست و ببینم که همه دارن دنبالت می گردن. بدون هیچ مراسمی خودم زودتر از همه پیدات می کنم!


No comments: