October 21, 2004

under construction


سلام، خوبي؟ وبلاگم تا يه چن روز ديگه ظاهرش همينجوري ميمونه (کلمه قبلي رو به هر دو شکل ميتوني بخوني!) اما خودم آروم نميگيرم. حتما زود عوضش ميکنم و به همش ميريزم. نگران نباش! چند شب پیش با یکی از دوستام داشتم حرف میزدم. گیر داده بود به من و میگفت : " تو اصرار داشتی توی پروفایلت بگی که خیلی Crazy هستی." منم واسه ش کلی چیز گفتم. اتفاقا بازم اصرار داشتم که بگم ديوونه هستم. یهو بحث رو کشوندم به درخت. آخه میدونی، درخت واسه من خیلی معنی داره. من میخوام مثل درخت باشم. دیوونه باشم مثل درخت. دیوونه یی که بقیه رو هم دیوونه کنه. تا حالا نشستی سعی کنی یه درخت رو همونجوری که هست نقاشی کنی؟ حتم دارم که دیوونه میشی. البته اگه بخوای صادق باشی و هدفت کشیدن درخت باشه. اما اگه هدفت نقاشی کردن خودت باشه که فک نمیکنم انتخاب یه درخت خاص لزومی داشته باشه...
تو اگه یه درخت باشی دیوونه کننده میشی. مثل تو درخت زیاده اما تو واسه نقاشی من انتخاب میشی. من اگه واقعا دوستت داشته باشم میذارم که فصلها رو تجربه کنی. زندگی تو با فصلها معنی داره میشه و من این کنار فقط یه نقاش هستم. تو سبز میشی. جوونه میزنی. گل میکنی. هر باد رهگذری رو که میخوای به آغوش میکشی. ميوه میدی. اگه نخوای هم همه میوه هات رو قبل از رسیدن میریزی زمین. افسرده میشی و خشک میشی. برگهات رو میریزی و هیچ لباسی رو تحمل نمیکنی. حتی اگه بخوای میمیری. اینجوری من هر بار که واسه کشیدنت میام دیوونه میشم. و هر بار هم نمیتونم این کار رو بکنم. و این دیوونگی رو دوست دارم... آره! من درخت بودن رو هم دوست دارم. درخت قشنگه اما اگه تصمیم بگیری که برگاشو بشماری ازش متنفر میشی. دیوونه میشی و میذاری میری... خودمم دارم دیوونه میشم! نکنه یه نفر باشه که از بس که یه درخت رو دوست داره برگهاش رو شمرده!!!؟ دیوونه ش شده، مگه نه؟ دیوونه!

No comments: