June 16, 2005

exit light


اين پنجره بدجوري فکر منو به خودش مشغول کرده. ارتفاعش اونقدري نيس که موقع خوردن عصرونه (همون يه ليوان عرق نميدونم چي چي) برم پشتش بشينم و از منظره بيرون لذت ببرم. البته يه وختايي هس که انصافا تماشاي بيرون از اين پنجره لذت داره. اولاي پاييز (خزون) که اولين يا دومين بارون مشتي داره ميباره. مدرسه ها تعطيل شدن و خيابونا پر از سرويساي آدماييه که از مدرسه دارن ميرن خونه هاشون. ترافيک سنگين. هواي تميز و شفاف که ميشه توش چراغ کثيف ترين پيکان روي کره زمين رو هم به خوبي ديد... يه دو سه تا درخت هم هس که خب من و اين ديوونه چيزي نداريم که راجع بهشون بگيم. واقعا چيزي نداريم. حوصله ش سر رفته. نميدونم چي داره تايپ مي کنه. از وختي که اومده همينطور داره تايپ مي کنه. اين خط به اصطلاح پر سرعتشون هم که قطع شده. دليلش رو هم من ميدونم. برق نصف بيشتر شهر امروز قطع شده و هنوز ادامه داره. به هر حال اينجا که برق هست و اين آقاي ديوونه داره همينجوري تايپ مي کنه. شده مثه ديروز صبح که توي تختش نشسته بود و زل زده بود به ديوار جلوش. عمو کي بر مي گردي؟ فک کنم بازم به کمک تو احتياج داره. تب داره. لباس سياهش منو عذاب ميده. سکوتش نگرانم مي کنه. بي هواسيش و فراموشياش حرصمو در مياره. اين ديوونه انقد ديوونه س که باورم نميشه ديوونه باشه. بالاخره يه حرکتي کرد. به زحمت روي صندلي ميچرخه و خيره ميشه به پنجره. اين تازگي نداره. هر دو تاييمون به پنجره خيره شديم... پنجره هم به ما خيره شده.

1 comment:

Anonymous said...

yani migi in divoone montazere amoe??amooooooo........ki montazere mane???
kash yeki ham montazere man bod