June 15, 2005

nice to meet you


امروز به حد مرگ به نظر ميومد. سعي کردم عکسش رو واسه ت بگيرم. خيلي خوب در نيومد اما فک کنم بفهمي چه حالي داشت. مي گف يه هفته س که نخوابيده و هيچي هم نخورده. نه اينکه فيلم باشه ها. خودش ميگف فک مي کنه که مريض شده. ميگم نکنه افسرده شده باشه. آخه من شنيدم که توي زمين هم مثه سياره من وختي کسي افسرده ميشه، به شدت خوابالو و کسل ميشه و هرچي هم که تلاش ميکنه خوابش نميبره. فک کنم اينم همينجوري شده باشه. چن بار خواستم بپرم جلوش که منو ببينه و باهام حرف بزنه. اما گفتم بذا تو حال خودش باشه. غم چيز بدي نيس که. فوقش ميشه مثه من. سوار سفينه ش ميشه و ميذارتش رو اتوماتيک... اونوخ ميشينه پشت پنجره و خيره ميشه به جايي که قراره سوخت سفينه ش تموم بشه. اونوخ مثه من فرود مياد توي يه سياره غریب و يهو ميفهمه که درس توي اتاق يکي از اونا فرود اومده. بقيه ش هم که ...

No comments: