June 18, 2005

get some sleep


يه نيمچه خواب... بعد از يه مدت طولاني... ديوونه با يه حالت ديوونه وار به خواب رفت. مثه هميشه ، بدون هيچ حرکت اضافي... ديشب از عمو يهويي پرسيدم: "به نظرت پيشرفت يعني اينکه ببينيم چن نفر ديگه جلومون هستن يا اينکه ببينيم چن نفر رو پشت سر گذاشتيم؟" هنوزم دارم بهش فک مي کنم. من هميشه راکد هستم. من هميشه ساکت هستم. پيشرفت نمي کنم. اما به خيلي چيزا مي رسم. و شايد اين عهد خوبي نبود که از همه بگذرم. مي رسم و مي گذرم. برخورد هميشه بالاتر از بودنه. هميشه عاشقونه تره. بودن يعني اعتقاد به خدا. برخورد يعني ايمان آوردن بهش. و شايد نتوني هيچوخ ببينيش... با اينکه ميخواي. من به برخورد ايمان آوردم. مثه اين خوابي که بهش احتياج ندارم. مثه اين صدايي که تو گوشمه. مثه آينده اي که فقط مي تونم تصورش کنم و هيچ وخ بهش نمي رسم. ديوونه بعضي وقتا ميگه بايد به طرفش قدم بردارم حتي اگه مي دونم که بهش نمي رسم. ولي من به برخورد ايمان آوردم. تو امروز همه ي وجودم رو پر کردي. بيشتر از روزاي قبل. تو، لذت تصور رسيدن. و فقط لذت تصور رسيدن... خيلي وقت نداريم... مگه نه؟ ديوونه داره از خواب بيدار ميشه.

No comments: